کابوس

کابوس

پارت ۳

چند روز از اون موقع گذشت..
ما با هم بیرون میریم...حرف می زنیم..به کتابخونه میریم و باهم کتاب می‌خونیم..هر دو عاشق کتابیم...
با اطمینان می تونم بگم بهترین دوسته

..اما درباره خانوادش هم چیزایی فهمیدم که..واقعا ناراحتم کرد..
پدر و مادرش فوت کردن و خواهر کوچیکی داره که مریضه و مجبوره برای عمل کردن اون سریع تر اقدام کنه...و بخاطر همین دو جا کار میکنه
تصمیم گرفتم به برادرم بگم ...اون میتونست کمکش کنه.

پس به سمت اتاق برادرم رفتم و در زدم که صدای :بیا تو رو شنیدم و سرمو بردم داخل..

+آقای جئون کارتون تموم نشده؟

جونگکوک:برای خواهر عزیزم که همیشه وقت دارم ..چه کار باشه چه نباشه^-^

+خب پس چه خوب.. بیشتر می تونم باهات حرف بزنم..

درو باز کردم و اومدم داخل و روی کاناپه نشستم با انگشتام بازی می‌کردم..نمیدونستم از کجا شروع کنم و بهش بگم مطمئن بودم که برای داداشم این کار هیچ توضیحی نمی خواد. اما اون روی اینکه من با پسری برم بیرون واقعا حساس بود و مشکل همین بود اما باید میگفتم چون جون اون دختر کوچولو در خطر بود

جونگکوک:قشنگم ناراحت بنظر میرسی..چیزی شده؟

+چیز خاصی نیست فقط اینکه می خواستم راجع به چیزی باهات صحبت کنم..

جونگکوک:اوهوم..می‌شنوم بگو

+....
دیدگاه ها (۱)

کابوسپارت ۴ خب...از کجا شروع کنم!....چند وقتی که به سرکار می...

کابوسپارت ۵جونگ کوک:ها؟..نه نه چیزی نیست خب پس میشه کمکش کنی...

کابوسپارت ۲اون پسر رفت همچنان ات در حال نگاه کردن او بود..جا...

نه قهرمان پارت ۲۳ادمین : مایک بعد از چند دقیقه اومد و رفت تو...

فیک کوک(part3)

فیک کوک

این ادیت جدیدمه ولی هنوز کاملش نکردم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط