Ano mega and an alpha in love
#Ano_mega_and_an_alpha_in_love
part.9
داشت سرم بیمارش رو وصل میکرد و همزمان به اون جئون فاکی فکر میکرد .اون چشمای گردالیش اون لبای صورتی و خوش فرمش پرسینگ های ابروش و لباش دستاش و اووووففف بسه تهیونگ!خواهش میکنم به کارت توجه کن . سرم رو که زد تب بیمارش رو اندازه گرفت و توی اتاقش رفت ، همینکه سرجاش نشست یکی به تلفن اتاقش زنگ زد گوشی رو برداشت "الو؟ب..بلهچشم..دارمم..میام"جونگکوک بود بهش زنگ زده بود که برای پرونده و حقوق پرستارا به اتاقش بره! چون تهیونگ قبلا دست راست سرپرست قبلی بود سریع چندتا برگه به همراه موبایلش روبرداشت و از اتاق بیرون رفت . استرس داشت میترسید که بعد بحث کاری جونگکوک ازش درخواستی بکنه یا درباره ی قضیه گذشته حرف بزنه .. همون روزی که تهیونگ به اون پسر بچه گفت "ازممعذرتخواهیکن..حواستکجاست؟" میترسید بخاطر اون باید باج بده .
اون پولدار نبود نه فقط وضعش به قدری بود که بتونه برای خودش و پدر مادرش ، خونه و زندگیش بتونه خرج کنه.
نه کمتر نه بیشتر!
به اتاق رئیسش رسید در زد و بعد از شنیدن جملهٔ "بیاتو" در اتاق و باز کرد و وارد اتاق شد . سرش پایین بود تا نتونه اون صورتی که خدا به بهترین نحو خودش ساخته بود نگاه کنه.
اون گی نبود! ولی عاشق اون مرد شده بود اصلا هم براش مهم نبود که بعد این اتفاق گی بشه! نه این اصلا مهم نبود میخواست مال اون مرد باشه..حالا هرکی هرچی میخواد بگه!
خم شد و تعظیم کرد کمی جلو اومد .
"آقایجئونمنوصداکردین؟"
part.9
داشت سرم بیمارش رو وصل میکرد و همزمان به اون جئون فاکی فکر میکرد .اون چشمای گردالیش اون لبای صورتی و خوش فرمش پرسینگ های ابروش و لباش دستاش و اووووففف بسه تهیونگ!خواهش میکنم به کارت توجه کن . سرم رو که زد تب بیمارش رو اندازه گرفت و توی اتاقش رفت ، همینکه سرجاش نشست یکی به تلفن اتاقش زنگ زد گوشی رو برداشت "الو؟ب..بلهچشم..دارمم..میام"جونگکوک بود بهش زنگ زده بود که برای پرونده و حقوق پرستارا به اتاقش بره! چون تهیونگ قبلا دست راست سرپرست قبلی بود سریع چندتا برگه به همراه موبایلش روبرداشت و از اتاق بیرون رفت . استرس داشت میترسید که بعد بحث کاری جونگکوک ازش درخواستی بکنه یا درباره ی قضیه گذشته حرف بزنه .. همون روزی که تهیونگ به اون پسر بچه گفت "ازممعذرتخواهیکن..حواستکجاست؟" میترسید بخاطر اون باید باج بده .
اون پولدار نبود نه فقط وضعش به قدری بود که بتونه برای خودش و پدر مادرش ، خونه و زندگیش بتونه خرج کنه.
نه کمتر نه بیشتر!
به اتاق رئیسش رسید در زد و بعد از شنیدن جملهٔ "بیاتو" در اتاق و باز کرد و وارد اتاق شد . سرش پایین بود تا نتونه اون صورتی که خدا به بهترین نحو خودش ساخته بود نگاه کنه.
اون گی نبود! ولی عاشق اون مرد شده بود اصلا هم براش مهم نبود که بعد این اتفاق گی بشه! نه این اصلا مهم نبود میخواست مال اون مرد باشه..حالا هرکی هرچی میخواد بگه!
خم شد و تعظیم کرد کمی جلو اومد .
"آقایجئونمنوصداکردین؟"
۳.۵k
۱۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.