رمان ارباب من پارت: ۱۴۵
چپ چپ نگاهش کردم و با حرص گفتم:
_ یا برو بیرون یا من میرم
_ گزینه بعدی
_ فکرشم نکن من جلوی تو لباس بپوشم
_ باید عادت کنی
_ نمیخوام عادت کنم
دستش رو به سمت کمرم بُرد، اولش فکر کردم دوباره میخواد کمرم رو بگیره اما صدای چرخیدن کلید تو قفل اومد.
سریع به سمت عقب برگشتم اما اون زودتر کلید رو از داخل قفل درآورد و داخل جیبش گذاشت و با لبخند گفت:
_ حالا اگه میتونی برو
مشتی به سینه اش زدم که بیشتر دست خودم درد گرفت و با حرص گفتم:
_ خیلی پستی
_ تو خیلی سخت میگیری!
با لج به سمت تخت رفتم، نشستم و گفتم:
_ اصلا لباس نمیپوشم
_ باید بپوشی
توجهی نکردم که به سمتم اومد و گفت:
_ خودت که به درک اما بچه چیزیش میشه یهو
_ هدفمم همینه دقیقا
_ اگه بچه چیزیش بشه، خودت میدونی چه اتفاقی میفته!
بعد هم لباسهام رو به سمتم پرت کرد و گفت:
_ تا سه شماره میشمرم اگه لباسات رو پوشیدی که هیچ اگه نپوشیدی از کارت پشیمون میشی!
و بالافاصله انگشتش رو بالا بُرد و گفت:
_ یک
همینطوری بی حرکت سرجام نشستم که دومین انگشتش رو هم بالا بُرد و گفت:
_ دو
قبل از اینکه ادامه بده با حرص پاشدم و گفتم:
_ باشه
_ آفرین
_ روت رو اونطرف کن
خواست چیزی بگه اما پشیمون شد و گفت:
_ خیلی خب زود باش
به سمت مخالفم برگشت و منم تند تند مشغول پوشیدن لباسهام شدم و وقتی کامل پوشیدمشون، حوله رو داخل حموم انداختم.
بهراد هم روی تخت نشست و گفت:
_ برخلاف میلم چون حامله ای نمیتونم زیاد اذیتت
کنم
نفس راحتی کشیدم و توی دلم گفتم "خداروشکر" اما با ادامه ی حرفش دوباره بادم خالی شد!
_ اما این دلیل نمیشه که بهت دست نزنم
_ خب؟
_ پس سعی کن سرکش نباشی تا به بچه آسیب نرسه
با کلافگی موهام رو از صورتم کنار زدم و چیزی نگفتم که یه قدم به سمتم برداشت...
_ یا برو بیرون یا من میرم
_ گزینه بعدی
_ فکرشم نکن من جلوی تو لباس بپوشم
_ باید عادت کنی
_ نمیخوام عادت کنم
دستش رو به سمت کمرم بُرد، اولش فکر کردم دوباره میخواد کمرم رو بگیره اما صدای چرخیدن کلید تو قفل اومد.
سریع به سمت عقب برگشتم اما اون زودتر کلید رو از داخل قفل درآورد و داخل جیبش گذاشت و با لبخند گفت:
_ حالا اگه میتونی برو
مشتی به سینه اش زدم که بیشتر دست خودم درد گرفت و با حرص گفتم:
_ خیلی پستی
_ تو خیلی سخت میگیری!
با لج به سمت تخت رفتم، نشستم و گفتم:
_ اصلا لباس نمیپوشم
_ باید بپوشی
توجهی نکردم که به سمتم اومد و گفت:
_ خودت که به درک اما بچه چیزیش میشه یهو
_ هدفمم همینه دقیقا
_ اگه بچه چیزیش بشه، خودت میدونی چه اتفاقی میفته!
بعد هم لباسهام رو به سمتم پرت کرد و گفت:
_ تا سه شماره میشمرم اگه لباسات رو پوشیدی که هیچ اگه نپوشیدی از کارت پشیمون میشی!
و بالافاصله انگشتش رو بالا بُرد و گفت:
_ یک
همینطوری بی حرکت سرجام نشستم که دومین انگشتش رو هم بالا بُرد و گفت:
_ دو
قبل از اینکه ادامه بده با حرص پاشدم و گفتم:
_ باشه
_ آفرین
_ روت رو اونطرف کن
خواست چیزی بگه اما پشیمون شد و گفت:
_ خیلی خب زود باش
به سمت مخالفم برگشت و منم تند تند مشغول پوشیدن لباسهام شدم و وقتی کامل پوشیدمشون، حوله رو داخل حموم انداختم.
بهراد هم روی تخت نشست و گفت:
_ برخلاف میلم چون حامله ای نمیتونم زیاد اذیتت
کنم
نفس راحتی کشیدم و توی دلم گفتم "خداروشکر" اما با ادامه ی حرفش دوباره بادم خالی شد!
_ اما این دلیل نمیشه که بهت دست نزنم
_ خب؟
_ پس سعی کن سرکش نباشی تا به بچه آسیب نرسه
با کلافگی موهام رو از صورتم کنار زدم و چیزی نگفتم که یه قدم به سمتم برداشت...
۲۱.۳k
۲۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.