(من برات مهم نیستم )
(من برات مهم نیستم )
پارت 8
فیلیکس با لحنه مهربونی گفت
فیلیکس : گریه نکن من همچی رو درست میکنم باشه الان بیا با تبلت بازی کن باشه
فینیکس از اغوشه پدرش بیرون رفت و فیلیکس تبلت رو برداشت به پسرش داد
از جلوش بلند شد و سمته اوتاق خودش راهی شد
وارده اوتاق اش شد و با دیدنه همسرش روبه رو شد که زانو هاش رو بغل گرفته بود و بی صدا گریه میکرد وقتی شوهرش رو دید اشکاشو پاک کرد تا نتونه اشکاش رو ببینه فیلیکس قدم های آرومی سمته همسرش برمیداشت
خیلی آروم روبه رویه همسرش نشست ات شکه بود
چرا اقایه فیلیکس اینجوری اومد سمتم چرا روبه روم نشست
همش از اینجوری فکرا تو سرش بود
فیلیکس : حالت چطوره
همسرش خیلی از دستش عصبانی بود و اونو مقصر می دونست نگاهی خیلی بدی به فیلیکس کرد
ات : مگه براتون مهمه
فیلیکس سکوت کرد و نگاهش رو به پایین دوخت
ات : چرا سکوت میکنید خوب بگین مگه براتون مهمه که حالم خوب یا نه
فیلیکس سکوتش رو شکست
فیلیکس : میدونم که چه اتفاقی اوفتاده از طرفه مادرم معذرت میخواهم
ات : خوب باشه
بعد از حرفش رویه تخت دراز کشید روشو سمته مخالفه فیلیکس کرد ملافه رو رویه خودش کشید
فیلیکس با خودش فکر کرد که چجوری باهاش آشتی کنه با اینکه تخسیره خودش نبود بازم اخلاقش رو میدونست
فیلیکس : میشه برام لباس راحتی رو بیاری
ات : باشه
بدونه حرفی از رویه تخت بلند شد و لباسه راحتی رو از تو کمد برداشت و رویه تخت گذاشت دوباره رفت تو تختش ملافه رو رویه خودش کشید فیلیکس با دیدنه رفتاره همسرش که برعکس هر وقت بود شکه شد بود از رویه تخت بلند شد و لباسش رو برداشت و سمته حموم
بعد از دوش گرفتنش از حموم با حوله دوره کمرش اومد بیرون نگاهی به همسرش کرد که رویه تخت نشسته بود و به تاج تخت تکیه داده بود تو افکارش غرق شده بود
فیلیکس : هوصلت سر نرفته همش رویه تخت نشستی
ات با این حرفه شوهرش خیلی ناراحت شد یعنی شوهرش اونو برایه کاراش میخواد همینجوری خسته جواب داد
ات : نه هوصلم سر نرفته
فیلیکس لباس هاش رو پوشید و موهاشو رو خشک کرد با تقه در به در نگاه کرد ات هم چشماش سمته در بود
لحظه ای نگذشت که چشمایه فینیکس شیطون از چهار چوب در ظاهر شد
ات با خندیه فیکی گفت
ات : بیا اینجا مامانی
فینیکس سمته مادرش رفت و رویه تخت روبه روش نشست
فینیکس : مامانی مادر بزرگ گفت شام حاضره
ات : تو برو دستاتو بشور ما هم میایم
فینیکس از رویه تخت بلند شد و از اوتاق خارج شد ات دوباره رویه تخت دراز کشید فیلیکس موهاش رو مرتب کرد و بالا سره ات وایستاد
ادامه دارد
پارت 8
فیلیکس با لحنه مهربونی گفت
فیلیکس : گریه نکن من همچی رو درست میکنم باشه الان بیا با تبلت بازی کن باشه
فینیکس از اغوشه پدرش بیرون رفت و فیلیکس تبلت رو برداشت به پسرش داد
از جلوش بلند شد و سمته اوتاق خودش راهی شد
وارده اوتاق اش شد و با دیدنه همسرش روبه رو شد که زانو هاش رو بغل گرفته بود و بی صدا گریه میکرد وقتی شوهرش رو دید اشکاشو پاک کرد تا نتونه اشکاش رو ببینه فیلیکس قدم های آرومی سمته همسرش برمیداشت
خیلی آروم روبه رویه همسرش نشست ات شکه بود
چرا اقایه فیلیکس اینجوری اومد سمتم چرا روبه روم نشست
همش از اینجوری فکرا تو سرش بود
فیلیکس : حالت چطوره
همسرش خیلی از دستش عصبانی بود و اونو مقصر می دونست نگاهی خیلی بدی به فیلیکس کرد
ات : مگه براتون مهمه
فیلیکس سکوت کرد و نگاهش رو به پایین دوخت
ات : چرا سکوت میکنید خوب بگین مگه براتون مهمه که حالم خوب یا نه
فیلیکس سکوتش رو شکست
فیلیکس : میدونم که چه اتفاقی اوفتاده از طرفه مادرم معذرت میخواهم
ات : خوب باشه
بعد از حرفش رویه تخت دراز کشید روشو سمته مخالفه فیلیکس کرد ملافه رو رویه خودش کشید
فیلیکس با خودش فکر کرد که چجوری باهاش آشتی کنه با اینکه تخسیره خودش نبود بازم اخلاقش رو میدونست
فیلیکس : میشه برام لباس راحتی رو بیاری
ات : باشه
بدونه حرفی از رویه تخت بلند شد و لباسه راحتی رو از تو کمد برداشت و رویه تخت گذاشت دوباره رفت تو تختش ملافه رو رویه خودش کشید فیلیکس با دیدنه رفتاره همسرش که برعکس هر وقت بود شکه شد بود از رویه تخت بلند شد و لباسش رو برداشت و سمته حموم
بعد از دوش گرفتنش از حموم با حوله دوره کمرش اومد بیرون نگاهی به همسرش کرد که رویه تخت نشسته بود و به تاج تخت تکیه داده بود تو افکارش غرق شده بود
فیلیکس : هوصلت سر نرفته همش رویه تخت نشستی
ات با این حرفه شوهرش خیلی ناراحت شد یعنی شوهرش اونو برایه کاراش میخواد همینجوری خسته جواب داد
ات : نه هوصلم سر نرفته
فیلیکس لباس هاش رو پوشید و موهاشو رو خشک کرد با تقه در به در نگاه کرد ات هم چشماش سمته در بود
لحظه ای نگذشت که چشمایه فینیکس شیطون از چهار چوب در ظاهر شد
ات با خندیه فیکی گفت
ات : بیا اینجا مامانی
فینیکس سمته مادرش رفت و رویه تخت روبه روش نشست
فینیکس : مامانی مادر بزرگ گفت شام حاضره
ات : تو برو دستاتو بشور ما هم میایم
فینیکس از رویه تخت بلند شد و از اوتاق خارج شد ات دوباره رویه تخت دراز کشید فیلیکس موهاش رو مرتب کرد و بالا سره ات وایستاد
ادامه دارد
۳.۷k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.