همسر اجباری ۲۷۱
#همسر_اجباری #۲۷۱
خیلی آروم میشدم وقتی آنا همراهیم میکرد .یه خورده که گذشت. سرمو پس
کشیدم. آنا هم خودشو بیشتر تو بغلم جا کرد. مستش شده بودم و بوی تن و هوای آنا آرومم میکرد .کشیدمش باال
و گذاشتمش رو سینه ام آنا هم هیچ مخالفتی نکرد هردو خسته بودیم ...خیلی....اصال نفهمیدم کی خوابم برده بود..
چشمام باز کردم ...
آنا کنارم نبود صدای دوش حموم میومد.
رفتم دستشویی و بعداز شستن دستو صورتم... گوشیم زنگ خورد و رفتم سراغش اوه ...اوه احسان بود.
-جونم احسان.
-سالم عشق نامردم خوبی بی معرفت.
اونقد ادای این دخترای شکست خورده رو خوب در میاره که فکر میکنم چیزی بینمون بوده...
-آخ آذین چرا میزنی....عشقم این جقله از صب که با من راه افتاده یه ریز منو میزنه.. آخ...ببین بازم زد.
صدای آذین از اونطرف به گوشم رسید سالم داداشم....دردت به جون این احسان بی خاصیت.
کلی به حرفای احسان خندیم که با آذین کل کل میکرد در آخرم انگار آذین زد احسان و ناقص کرد که بی خدافظی
قطع شد.
آنا هنوز حموم بود یه گرمکن و شلوار پوشیدم و یکمم موامو شونه کردم. که هر کدومشون یه جا رفته بودن .
رفتم بیرون از خونه نانوایی زیاددور نبود بخاطر همین ماشین نیوردم ...نونارو گرفتمو راه افتادم سمت خونه...تو راه
بودم که گوشیم زنگ خورد.آنا بود...سالم خانمم خوبی
صدای نگران آنا انگار آروم شد.
-آریا کجایی دلم هزار راه رفت بی خبر کجا گذاشتی رفتی .
-خانمم دارم میام خونه عزیز دلم چته تو ؟
-دیشب خوابی که دیدم خیلی وحشتناک بود تو نباید بی خبر میزاشتی منو ...
- ده دقیقه دیگه خونه ام خانمم بعد میام تنبیه ام کن.
...
به خونه که رسیدم درو با کلید باز کردمو رفتم تو حیاط دوست داشتم با آنا تو آال چیق صبحونه بخورم.
سیما داشت گال رو آب میداد بعد از سالم بهش گفتم نونارو ببره وصبحونه رو آماده کنه تو آالچیق که تا ما
برمیگردیم همه چی آماده باشه
رفتم داخل خونه باصدای بلند.
- سالم ....خانم خونه کجایی
آنا جواب نداد بازم .داد زدم آنا....
یهویی یکی از پشت دستاشو دور کمرم حلقه کرد اینجام. باهاتم قهرم ....
برگشتمو گفتم .
-خب ببخشید خانمم حاال بوس ناشتایی رو رد کن بیاد.
نزاشتم عکس العملی نشون بده و خودم یه بوس محکم از گونه اش زدم.
-آخیییییش انرژی گرفتم.
آنا بیا بریم تو آال چیق اونجا رو دوست دارم. هیچ کاری نکن به سیما گفتم همه چیزارو بچینه.
بیا بریم یکم کنار دریا قدم بزنیم.
-آخه سیما گناه داره...
-نه گلم خودش دوست داره ...دوست نداره بهش ترحم کنیم.میگه در قبال پولی که بهش میدیم باید کار کنه...
انگار بازم قانع نشد.امارفت آماده شه
...
پنج دقیقه بعد. اومد پایین یه گرمکن شلواری که دیشب گرفته بود از مدل دخترونش که یه خورده گرمکنه بلندتره.
دستشو گرفتم با هم شروع کردیم به قدم زدن
خیلی آروم میشدم وقتی آنا همراهیم میکرد .یه خورده که گذشت. سرمو پس
کشیدم. آنا هم خودشو بیشتر تو بغلم جا کرد. مستش شده بودم و بوی تن و هوای آنا آرومم میکرد .کشیدمش باال
و گذاشتمش رو سینه ام آنا هم هیچ مخالفتی نکرد هردو خسته بودیم ...خیلی....اصال نفهمیدم کی خوابم برده بود..
چشمام باز کردم ...
آنا کنارم نبود صدای دوش حموم میومد.
رفتم دستشویی و بعداز شستن دستو صورتم... گوشیم زنگ خورد و رفتم سراغش اوه ...اوه احسان بود.
-جونم احسان.
-سالم عشق نامردم خوبی بی معرفت.
اونقد ادای این دخترای شکست خورده رو خوب در میاره که فکر میکنم چیزی بینمون بوده...
-آخ آذین چرا میزنی....عشقم این جقله از صب که با من راه افتاده یه ریز منو میزنه.. آخ...ببین بازم زد.
صدای آذین از اونطرف به گوشم رسید سالم داداشم....دردت به جون این احسان بی خاصیت.
کلی به حرفای احسان خندیم که با آذین کل کل میکرد در آخرم انگار آذین زد احسان و ناقص کرد که بی خدافظی
قطع شد.
آنا هنوز حموم بود یه گرمکن و شلوار پوشیدم و یکمم موامو شونه کردم. که هر کدومشون یه جا رفته بودن .
رفتم بیرون از خونه نانوایی زیاددور نبود بخاطر همین ماشین نیوردم ...نونارو گرفتمو راه افتادم سمت خونه...تو راه
بودم که گوشیم زنگ خورد.آنا بود...سالم خانمم خوبی
صدای نگران آنا انگار آروم شد.
-آریا کجایی دلم هزار راه رفت بی خبر کجا گذاشتی رفتی .
-خانمم دارم میام خونه عزیز دلم چته تو ؟
-دیشب خوابی که دیدم خیلی وحشتناک بود تو نباید بی خبر میزاشتی منو ...
- ده دقیقه دیگه خونه ام خانمم بعد میام تنبیه ام کن.
...
به خونه که رسیدم درو با کلید باز کردمو رفتم تو حیاط دوست داشتم با آنا تو آال چیق صبحونه بخورم.
سیما داشت گال رو آب میداد بعد از سالم بهش گفتم نونارو ببره وصبحونه رو آماده کنه تو آالچیق که تا ما
برمیگردیم همه چی آماده باشه
رفتم داخل خونه باصدای بلند.
- سالم ....خانم خونه کجایی
آنا جواب نداد بازم .داد زدم آنا....
یهویی یکی از پشت دستاشو دور کمرم حلقه کرد اینجام. باهاتم قهرم ....
برگشتمو گفتم .
-خب ببخشید خانمم حاال بوس ناشتایی رو رد کن بیاد.
نزاشتم عکس العملی نشون بده و خودم یه بوس محکم از گونه اش زدم.
-آخیییییش انرژی گرفتم.
آنا بیا بریم تو آال چیق اونجا رو دوست دارم. هیچ کاری نکن به سیما گفتم همه چیزارو بچینه.
بیا بریم یکم کنار دریا قدم بزنیم.
-آخه سیما گناه داره...
-نه گلم خودش دوست داره ...دوست نداره بهش ترحم کنیم.میگه در قبال پولی که بهش میدیم باید کار کنه...
انگار بازم قانع نشد.امارفت آماده شه
...
پنج دقیقه بعد. اومد پایین یه گرمکن شلواری که دیشب گرفته بود از مدل دخترونش که یه خورده گرمکنه بلندتره.
دستشو گرفتم با هم شروع کردیم به قدم زدن
۹.۳k
۲۵ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.