طوفان عشق پارت بیست و یک مهدیه عسگری
#طوفان_عشق #پارت_بیست_و_یک #مهدیه_عسگری
ادامه داد:بعدا فهمیدم تو به هیچ پسری رو نمیدی و به هیچکس پا نمی دی واسه همین عاشقتر شدم...بیشتر خواستمت....
هی سعی میکردم بهت نزدیک بشم ولی تو بدتر دور میشدی تا اینکه اون شب....
دستشو مشت کرد...معلوم بود واسه خودشم سخته که از اون شب حرف بزنه....پوزخندی زدم...خوب معلومه که سخته...خودشم خوب میدونه که من از اون شب به بعد ازش متنفر شدم....
برگشتم به سمتم و با چشمای مشکی نافذش تو چشمام خیره شد و صورتمو با دستاش قاب گرفت و روی دوتا چشمامو بوسید و گفت:آوا میشه خواهش کنم یه فرصت دیگه بهم بدی؟!....فقط یه فرصت دیگه!!!....
با این حرفش آتیشی شدم....هه!!ببخشمش؟!؟....قاتل روحمو؟!قاتل جسممو؟!.....کسی که هزار بار منو کشت؟!...کسی که آوای شیطون و کشت و آوای بی احساس و متولد کرد؟!کسی که منو دوهفته از خانوادم دور کرد؟!...کسی که هر شب مثله یه حیوون وحشی مست و پاتیل بهم حمله میکنه؟!....
نه من نمی تونستم همچین کسی و ببخشم....محکم دستاش و پس زدم و با نفرت تو چشماش خیره شدم و بلند گفتم: هیچوقت.... هیچوقت نمی بخشمت....ازت متنفرمممممم.....
با این حرفم افسار پاره کرد و محکم بهم سیلی زد که پرت شدم رو تخت.....موهامو بلندمو دور دستاش پیچید و سرمو آورد بالا و کنار گوشم با صدای خشمگینی گفت:یادت نره تو ماله منی....برده ی منی....هرچی من بگم همونه....شیرفهم شدی کوچولو؟!....
دیگه خسته شده بودم...از خودش ...از حرفاش...از خودم و این زندگی نکبت....جیغ بلندی زدم و گفتم:نه نههههه نفهمیددددم ولمممم کن بررررم....
جری تر شد و محکم لبامو گاز گرفت جوری که خون فواره زد...از درد لرزیدم و ناله ای کردم که وحشی تر شد و خوابوندم رو تخت و....
ادامه داد:بعدا فهمیدم تو به هیچ پسری رو نمیدی و به هیچکس پا نمی دی واسه همین عاشقتر شدم...بیشتر خواستمت....
هی سعی میکردم بهت نزدیک بشم ولی تو بدتر دور میشدی تا اینکه اون شب....
دستشو مشت کرد...معلوم بود واسه خودشم سخته که از اون شب حرف بزنه....پوزخندی زدم...خوب معلومه که سخته...خودشم خوب میدونه که من از اون شب به بعد ازش متنفر شدم....
برگشتم به سمتم و با چشمای مشکی نافذش تو چشمام خیره شد و صورتمو با دستاش قاب گرفت و روی دوتا چشمامو بوسید و گفت:آوا میشه خواهش کنم یه فرصت دیگه بهم بدی؟!....فقط یه فرصت دیگه!!!....
با این حرفش آتیشی شدم....هه!!ببخشمش؟!؟....قاتل روحمو؟!قاتل جسممو؟!.....کسی که هزار بار منو کشت؟!...کسی که آوای شیطون و کشت و آوای بی احساس و متولد کرد؟!کسی که منو دوهفته از خانوادم دور کرد؟!...کسی که هر شب مثله یه حیوون وحشی مست و پاتیل بهم حمله میکنه؟!....
نه من نمی تونستم همچین کسی و ببخشم....محکم دستاش و پس زدم و با نفرت تو چشماش خیره شدم و بلند گفتم: هیچوقت.... هیچوقت نمی بخشمت....ازت متنفرمممممم.....
با این حرفم افسار پاره کرد و محکم بهم سیلی زد که پرت شدم رو تخت.....موهامو بلندمو دور دستاش پیچید و سرمو آورد بالا و کنار گوشم با صدای خشمگینی گفت:یادت نره تو ماله منی....برده ی منی....هرچی من بگم همونه....شیرفهم شدی کوچولو؟!....
دیگه خسته شده بودم...از خودش ...از حرفاش...از خودم و این زندگی نکبت....جیغ بلندی زدم و گفتم:نه نههههه نفهمیددددم ولمممم کن بررررم....
جری تر شد و محکم لبامو گاز گرفت جوری که خون فواره زد...از درد لرزیدم و ناله ای کردم که وحشی تر شد و خوابوندم رو تخت و....
۴.۹k
۰۳ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.