★هایبرید شیطون من★
★هایبرید شیطون من★
پارت ۵۳..
آروم لباشو از جونگکوک گرفت ، حتی نمیتونست توی چشماش نگاه کنه!
×تهیونگی..؟
آروم جونگکوکو کنار فرستاد و ازش حدا شد، نفسشو بیرون داد و درو باز کرد و لبخندی به هیونگش زد..
_هیونگ !خوش اومدی...
کریس: تهیونگ سلام ! جونگکوک کجاست؟!
جونگککوک آروم از پشت تهیونگ بیرون اومد و لبخندی زد و زمزمه کرد:
×سلام مستر کریس خوش اومدید!
کریس موهای جونگکوکو بهم ریخت و دستشو گرفت و کشیدش کنار خودش و لبخندی به تهیونگ زد.
کریس: ممنون تهیونگ ،من زودتر باید برم با یونا قرار دارم! و بعدا درست حسابی ازت تشکر میکنم فعلا!
بدون اینکه چیزی بگه به رفتن هیونگش با جونگکوک و کشیده شدن هایبرید دوست داشتنیش که برای چند ثانیه چرخید تا دوباره صورتشو ببینه خیره موند...
بعد از چند دیقه خونش دوباره به همون خونه قبلی که قبل از اومدن جونگکوک بود تبدیل شد ساکت و خفه کننده..!
دورو پشت سرش بست و روی کاناپه نشست... انگار ساعت دیگه قصد گذشتن نداشت و تهیونگ خوب میدونست از این دیقه به بعد قراره هر ثانیه دبش برای اون هایبرید شیطون تنگ بشه، حتی تمرکز انجام دادن پروژش هم نداشت و کاملا بیخیال شده بود...
***
دو سه روز بعد هم به همین روال گذشت نه اشتهای خوردن داشت و نه انگیزه انجام دادن کارای روزمره شو!
زندگیش به طرز خفقان آوری سخت و مسخره شده بود.
چجوری یه توله قابلیت نابود کردنشو داشت..!؟
ادامه دارد...
پارت ۵۳..
آروم لباشو از جونگکوک گرفت ، حتی نمیتونست توی چشماش نگاه کنه!
×تهیونگی..؟
آروم جونگکوکو کنار فرستاد و ازش حدا شد، نفسشو بیرون داد و درو باز کرد و لبخندی به هیونگش زد..
_هیونگ !خوش اومدی...
کریس: تهیونگ سلام ! جونگکوک کجاست؟!
جونگککوک آروم از پشت تهیونگ بیرون اومد و لبخندی زد و زمزمه کرد:
×سلام مستر کریس خوش اومدید!
کریس موهای جونگکوکو بهم ریخت و دستشو گرفت و کشیدش کنار خودش و لبخندی به تهیونگ زد.
کریس: ممنون تهیونگ ،من زودتر باید برم با یونا قرار دارم! و بعدا درست حسابی ازت تشکر میکنم فعلا!
بدون اینکه چیزی بگه به رفتن هیونگش با جونگکوک و کشیده شدن هایبرید دوست داشتنیش که برای چند ثانیه چرخید تا دوباره صورتشو ببینه خیره موند...
بعد از چند دیقه خونش دوباره به همون خونه قبلی که قبل از اومدن جونگکوک بود تبدیل شد ساکت و خفه کننده..!
دورو پشت سرش بست و روی کاناپه نشست... انگار ساعت دیگه قصد گذشتن نداشت و تهیونگ خوب میدونست از این دیقه به بعد قراره هر ثانیه دبش برای اون هایبرید شیطون تنگ بشه، حتی تمرکز انجام دادن پروژش هم نداشت و کاملا بیخیال شده بود...
***
دو سه روز بعد هم به همین روال گذشت نه اشتهای خوردن داشت و نه انگیزه انجام دادن کارای روزمره شو!
زندگیش به طرز خفقان آوری سخت و مسخره شده بود.
چجوری یه توله قابلیت نابود کردنشو داشت..!؟
ادامه دارد...
۴.۹k
۰۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.