سرنوشت
#سرنوشت
#Part۱۰۹
ثانیه ها.... دیقه ها... ساعت ها.... روزها.. گذشته بود برگ هایی که زرد شده بود از درختها افتاده بود هوای زمستون سوز بدی داشت باد های سرد دستای یخ کرده نوک دماغ های سرخ شده نمی که از بارون بوجود اومده بود بوی نم جاده ها حس عجیبی داشت با گرفتن چندتا شاخه گل رز از گلفروشی اومدم بیرون دستمو که ازاد بود رو تو جیب پالتوم کردم تو مسیر فقط به اون ادمایی که تو دستشون چتر داشتن نگاه میکردم بغضی هاهم از ترس ازینکه مبادا خیس بشن کلاه سرشون گذاشته بودن ولی من نه چتر داشتم نه کلاه داشتم سمت بیمارستان میرفتم یهو بارون گرفت قطرات ریز و درشت بارون رو سرو صورتم میریخت سریع خدمو به بیمارستان رسوندم همه اینجا منو میشناختن با دسته گل سمت اتاقی که تهیونگ توش بود رفتم خوراکم تو این چندماه فقط حرف زدن باهاش بود ولی اون بخاب عمیقی فرو رفته بود درو باز کردم
.: سلام اقای کیم میبینم هنوزم چشماتو باز نکردی برات گل اوردم بزار حساب کنم هر دوروز گل توی گلدونو عوض میکنم من چهل و شش روزه دارم گل میارم پس یعنی شما 92 روزه خابیدی خسته نشدی خرس گنده
اب گلدونو عوض کردم شاخه های گل رو داخلش گذاشتم و کنارش نشستم و با یه لبخند ادامه دادم
.: میبینم ریشات دراومده خوشم میاد ولی من شوهر پشمالو نمیخام باید زودی بلند شیو مث همیشه مرتبشون کنی اه راستی دیشب کوک به سوجین اعتراف کرد انگار بعد از دیدن هم تو بیمارستان از هم خوششون اومده میبینی چقد همه چی زود میگذره راستی ببخشید دیروز دیر اومدم پیشت اخه مشغول تمیز کردن خونه هامون بودم یه جیزی پیدا کردم
ست حلقه خودمو جلوش کرفتمو ادامه دادم
.: اینو تو کشو کمدت پیدا کردم چرا دستت نکرده بودیش نکنه نمیخاستی کسی بفهمی صاحب داری ناقلا
حلقه رو تو انگشتش کردمو دستش گرفتم و بازم گفتم
.: مگه همیشه از امپول و سوزن نمیترسیدی ببین چقد سرم و سوزن بهت میزنن والا خرس قطبیم انقد نمیخابه راستی توراه که داشتم میومدم بارون گرفت سرو کلم خیس شد باید بیدارشی و ببینی چقد داره بارون میاد مامانت رفته هتل پیش بابات بابات خیلی ناراحته مث اینکه خیلی دوست داره هروز با مامانت میاد اینجا و حالتو میپرسه باید وقتی چشماتو باز کردی باهاش اشتی کنی باشه....
#Part۱۰۹
ثانیه ها.... دیقه ها... ساعت ها.... روزها.. گذشته بود برگ هایی که زرد شده بود از درختها افتاده بود هوای زمستون سوز بدی داشت باد های سرد دستای یخ کرده نوک دماغ های سرخ شده نمی که از بارون بوجود اومده بود بوی نم جاده ها حس عجیبی داشت با گرفتن چندتا شاخه گل رز از گلفروشی اومدم بیرون دستمو که ازاد بود رو تو جیب پالتوم کردم تو مسیر فقط به اون ادمایی که تو دستشون چتر داشتن نگاه میکردم بغضی هاهم از ترس ازینکه مبادا خیس بشن کلاه سرشون گذاشته بودن ولی من نه چتر داشتم نه کلاه داشتم سمت بیمارستان میرفتم یهو بارون گرفت قطرات ریز و درشت بارون رو سرو صورتم میریخت سریع خدمو به بیمارستان رسوندم همه اینجا منو میشناختن با دسته گل سمت اتاقی که تهیونگ توش بود رفتم خوراکم تو این چندماه فقط حرف زدن باهاش بود ولی اون بخاب عمیقی فرو رفته بود درو باز کردم
.: سلام اقای کیم میبینم هنوزم چشماتو باز نکردی برات گل اوردم بزار حساب کنم هر دوروز گل توی گلدونو عوض میکنم من چهل و شش روزه دارم گل میارم پس یعنی شما 92 روزه خابیدی خسته نشدی خرس گنده
اب گلدونو عوض کردم شاخه های گل رو داخلش گذاشتم و کنارش نشستم و با یه لبخند ادامه دادم
.: میبینم ریشات دراومده خوشم میاد ولی من شوهر پشمالو نمیخام باید زودی بلند شیو مث همیشه مرتبشون کنی اه راستی دیشب کوک به سوجین اعتراف کرد انگار بعد از دیدن هم تو بیمارستان از هم خوششون اومده میبینی چقد همه چی زود میگذره راستی ببخشید دیروز دیر اومدم پیشت اخه مشغول تمیز کردن خونه هامون بودم یه جیزی پیدا کردم
ست حلقه خودمو جلوش کرفتمو ادامه دادم
.: اینو تو کشو کمدت پیدا کردم چرا دستت نکرده بودیش نکنه نمیخاستی کسی بفهمی صاحب داری ناقلا
حلقه رو تو انگشتش کردمو دستش گرفتم و بازم گفتم
.: مگه همیشه از امپول و سوزن نمیترسیدی ببین چقد سرم و سوزن بهت میزنن والا خرس قطبیم انقد نمیخابه راستی توراه که داشتم میومدم بارون گرفت سرو کلم خیس شد باید بیدارشی و ببینی چقد داره بارون میاد مامانت رفته هتل پیش بابات بابات خیلی ناراحته مث اینکه خیلی دوست داره هروز با مامانت میاد اینجا و حالتو میپرسه باید وقتی چشماتو باز کردی باهاش اشتی کنی باشه....
۱۲.۵k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.