سرنوشت

#سرنوشت
#Part۱۰۸






جیمین داشت با یکی حرف میزد کوک و سوجین داشتن صحبت میکردن تا منو دیدن بسمتم اومدن حال تهیونگو پرسیدن لبخند تلخی زدمو سرمو به علامت نه تکون دادم روی صندلی های ردیف شده کنار دیوار نشستم سرمو بین دستام گرفتم تمام اتفاقات امروز مث فیلم از ذهنم رد شد نمیتونستم اتفاقی که برای تهیونگ افتاده رو حضم کنم واقعا شرایط سختی بود برام مقصر تمام این اتفاقات من بودم اگه طوریش بشه خودمو نمیبخشم
جیمین اومد سمتمو گفت
= به مادر تهیونگ خبر دادم فک کنم فردا بیاد کره

سری تکون دادم که کوک لیوان ابی بطرفم گرف و گفت
* بیا یکم بخور رنگت پریده

لیوان از دستش گرفتم یه قلپ خوردم یعنی اخر عاقبت زندگیم چی میشه من مطمئنم تهیونگ خوب میشه اون ادم قویه بخاطر منم شده باید بیدار بشه اون بهم قول داده....
دیدگاه ها (۰)

#سرنوشت#Part۱۰۹ثانیه ها.... دیقه ها... ساعت ها.... روزها....

#سرنوشت#Part۱۱۰مشغول حرف زدن بودم که در باز شد پرستار اومد د...

#سرنوشت#Part۱۰۷بی صدا گریه میکردم و از پشت شیشه میدیمش چرا ب...

#سرنوشت#Part۱۰۶داشتم میمردم نکنه چیزیش بشه از خونه اومدم بیر...

بیب من برمیگردمپارت: 80بعد از کلی نوازش کردن مادر جون خوابم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط