سرنوشت
#سرنوشت
#Part۱۰۷
بی صدا گریه میکردم و از پشت شیشه میدیمش چرا باید این اتفاق میوفتاد همه اینا تقصیر من بود اگه من به طراحیش دست نمیزدم اینجوری نمیشد پرستاری از اتاق اومد بیرون بلافاصله رفتم پیشش با التماس گفتم
.: خانوم میشه ببینمش خواهش میکنم
/نه خانوم نمیشه اینجا ای سیوعه مثلا
دوباره گفتم
.: فقط پنج دیقه تروخدا بزارین برم پیشش
اتقد التماسشون کردم که گذاشت برن تو لباس استریل شده پوشیدم ماسکو زدم و دراتاقو باز کردم سمتش رفتم کلی دستگاه که ازشون سردرنمیوردم بهش وصل بود سٍرمی هم به دستش وصل بود صندلی کنار تختو برداشتم روش نشستم دستشو تو دستم گرفتم ماسکو دادم پایین باورم نمیشد یروزی کسی که بیشتر از جونم دوسش دارمو رو تخت بیمارستان افتاده بود قطره اشکی از چشمم چکید با دستم پسش زدم ماسک تنفس رو صورتش گذاشته بودن شروع کردم باهاش حرف زدن
.: تهیونگ چرا اینحوری شد دیدی گفتم میترسم ازین شادی و خوشبختی مث ایکنه ترسم به حقیقت پیوست الان تو اینجوری افتادی رو تخت بیمارستان همش تقصیر منه معذرت میخام ببخشید که به طراحتیات دست زدم میبخشی منو باید زود بیدارشی عروسیمون نزدیکه نکنه میخای با این پای شسکتت بیا عروسی ها ما بهم قول دادیم قول دادیم هیچوقت همدیگرو ترک نکنیم قرار نیس منو اینجا ول کنی و بری دستشو فشار ارومی دادمو گفتم
.: قراره دوباره بیدارشیو دستامو محکم بگیری من بهت نیاز دارما
یهو در اتاق باز شدو پرستار گفت باید برم بیرون لبخند تلخی زدمو پیشونیشو بوسیدمو از اتاق رفتم بیرون....
#Part۱۰۷
بی صدا گریه میکردم و از پشت شیشه میدیمش چرا باید این اتفاق میوفتاد همه اینا تقصیر من بود اگه من به طراحیش دست نمیزدم اینجوری نمیشد پرستاری از اتاق اومد بیرون بلافاصله رفتم پیشش با التماس گفتم
.: خانوم میشه ببینمش خواهش میکنم
/نه خانوم نمیشه اینجا ای سیوعه مثلا
دوباره گفتم
.: فقط پنج دیقه تروخدا بزارین برم پیشش
اتقد التماسشون کردم که گذاشت برن تو لباس استریل شده پوشیدم ماسکو زدم و دراتاقو باز کردم سمتش رفتم کلی دستگاه که ازشون سردرنمیوردم بهش وصل بود سٍرمی هم به دستش وصل بود صندلی کنار تختو برداشتم روش نشستم دستشو تو دستم گرفتم ماسکو دادم پایین باورم نمیشد یروزی کسی که بیشتر از جونم دوسش دارمو رو تخت بیمارستان افتاده بود قطره اشکی از چشمم چکید با دستم پسش زدم ماسک تنفس رو صورتش گذاشته بودن شروع کردم باهاش حرف زدن
.: تهیونگ چرا اینحوری شد دیدی گفتم میترسم ازین شادی و خوشبختی مث ایکنه ترسم به حقیقت پیوست الان تو اینجوری افتادی رو تخت بیمارستان همش تقصیر منه معذرت میخام ببخشید که به طراحتیات دست زدم میبخشی منو باید زود بیدارشی عروسیمون نزدیکه نکنه میخای با این پای شسکتت بیا عروسی ها ما بهم قول دادیم قول دادیم هیچوقت همدیگرو ترک نکنیم قرار نیس منو اینجا ول کنی و بری دستشو فشار ارومی دادمو گفتم
.: قراره دوباره بیدارشیو دستامو محکم بگیری من بهت نیاز دارما
یهو در اتاق باز شدو پرستار گفت باید برم بیرون لبخند تلخی زدمو پیشونیشو بوسیدمو از اتاق رفتم بیرون....
۱۰.۸k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.