𝗣𝗮𝗿¹⁰¹
𝗣𝗮𝗿¹⁰¹
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
داد زدم:
ا/ت: بس نیست، اون باید نقاص کارشو پس بده.
جونگ کوک: پس میده....خودم این کارو میکنم.
هق هق کردم و گفتم:
ا/ت: دروغ میگی....تنها کسی که به قولش عمل میکنه و باهام راه میاد شوگاعه....اون میفهمه من چی میگم که...
دوباره محکم به در زد و با صدای گرفته ای غرید:
جونگ کوک: نگو اینجوری لامصب....اسم اون مرد رو جلوی من نیار......تو باید به من تکیه کنی نه کس دیگه...
ا/ت: اگه به تو تکیه میکردم، نمیتونستم برم اونجا، تو طرف تهیونگی، از رگ و خونِ اونی،، نمیذاری من علیه ش کاری انجام بدم.
جونگ کوک: اینطور نیست....تهیونگ بره به درک....من طرفِ توام....طرف زندگیم....اما نمیخوام خانواده هامون چیزی بفهمن، این قضیه رو بسپار به من، بهت قول دادم،،سرِ قولمم هستم.
ا/ت: دروغ میگی...
جونگ کوک: باور کن دروغ نميگم...
صدای زنگ خونه به صدا در اومد.
با عصبانیت پوف کلافه ای کشید و بعد زمزمه کرد:
جونگ کوک: اینم از شروعش...
صداش قطع شد.
پوزخندی زدم.
چه خوش خیاله اگه این زندگی رو جدی گرفته!!
کمی بعد صدای باز و بسته شدنِ در خونه اومد و بعد از اون صدای همونی و احوالپرسی با جونگ کوک و اینکه سراغ منو گرفت.
جونگ کوک هم بهش گفت:
جونگ کوک: شما بشیند....میرم ا/ت و صدا بزنم.
اشکام رو پاک کردم و توی آینه به چشمای پف کرده ام خیره شدم.
آروم به در زد و با صدای ریزی گفت:
جونگ کوک: بیا بیرون....همونی اومده.
☆☆☆
کنار همونی که نشستم ازم پرسید:
همونی: چه خبر؟
جمله ی به ظاهر ساده اش دنیای منظور داشت.
فقط لبخند بلاتکلیفی زدم و گفتم:
ا/ت: ای...میگذره...
سرش رو تکون داد و گفت:
•پارت صد و یکم•
•یاس•
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
داد زدم:
ا/ت: بس نیست، اون باید نقاص کارشو پس بده.
جونگ کوک: پس میده....خودم این کارو میکنم.
هق هق کردم و گفتم:
ا/ت: دروغ میگی....تنها کسی که به قولش عمل میکنه و باهام راه میاد شوگاعه....اون میفهمه من چی میگم که...
دوباره محکم به در زد و با صدای گرفته ای غرید:
جونگ کوک: نگو اینجوری لامصب....اسم اون مرد رو جلوی من نیار......تو باید به من تکیه کنی نه کس دیگه...
ا/ت: اگه به تو تکیه میکردم، نمیتونستم برم اونجا، تو طرف تهیونگی، از رگ و خونِ اونی،، نمیذاری من علیه ش کاری انجام بدم.
جونگ کوک: اینطور نیست....تهیونگ بره به درک....من طرفِ توام....طرف زندگیم....اما نمیخوام خانواده هامون چیزی بفهمن، این قضیه رو بسپار به من، بهت قول دادم،،سرِ قولمم هستم.
ا/ت: دروغ میگی...
جونگ کوک: باور کن دروغ نميگم...
صدای زنگ خونه به صدا در اومد.
با عصبانیت پوف کلافه ای کشید و بعد زمزمه کرد:
جونگ کوک: اینم از شروعش...
صداش قطع شد.
پوزخندی زدم.
چه خوش خیاله اگه این زندگی رو جدی گرفته!!
کمی بعد صدای باز و بسته شدنِ در خونه اومد و بعد از اون صدای همونی و احوالپرسی با جونگ کوک و اینکه سراغ منو گرفت.
جونگ کوک هم بهش گفت:
جونگ کوک: شما بشیند....میرم ا/ت و صدا بزنم.
اشکام رو پاک کردم و توی آینه به چشمای پف کرده ام خیره شدم.
آروم به در زد و با صدای ریزی گفت:
جونگ کوک: بیا بیرون....همونی اومده.
☆☆☆
کنار همونی که نشستم ازم پرسید:
همونی: چه خبر؟
جمله ی به ظاهر ساده اش دنیای منظور داشت.
فقط لبخند بلاتکلیفی زدم و گفتم:
ا/ت: ای...میگذره...
سرش رو تکون داد و گفت:
•پارت صد و یکم•
•یاس•
۱۴.۰k
۰۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.