رمان
#رمان
#دلربای_من🤤🩸
#پارت_20
ارسلان:گوشی انداختم رو مبل
رضا:ارسلان فقط مواظب باش چوب مهربونیتو نخوری
ارسلان:من میرم خونه کاری نداری
رضا:نه برو حواسم هس
ارسلان:کتمو برداشتم رفتم سمت خونه...!
دیانا:صدای اهنگو کم کردم که در خونه بسته شد حتما ارسلانه دوباره صدای اهنگو زیاد کردمو مشغول آشپزی شدم این چرا نیومد تو آشپزخونه
اومدم بیرون که با دیدن چهره یه مرد هیکلی با ماسک سیاه جیغ بنفشی کشیدمو از ته دل ارسلانو صدا زدم
ارسلان:در ماشینو قفل کردم که صدای جیغ دیانا از تو امارت اومد دوییدم سمت در
دیانا دیانا
وارد خونه شدم که با بُرزو آدماش روبه شدم اینجا چه غلطی میکنه مگه نگفتم حق نداری سمت این خراب شده بیای
برزو:همچین خراب شده هم نیستا
یه خانوم خوشگل توش هس دستمو بردم سمت دیانا
ارسلان:رفتم سمتش زدم تو دهنش که قطره خونی ازش اومد اون دوتا غول اومدن دستامو گرفتن
به اون عباس آشغال بگو شده اینجارو بفروشم پولشو میدم
برزو:افرین حالا شد عباس یه پیشنهاد دیگه هم داد
پسر اون صندلی و بیار
ارسلان:یکی از آدماش دویید طرف صندلی و براش برد منم منتظر بودم پیشنهاد و بگه
برزو:خب خب عباس خان گفتن این خانوم خوشگله رو تقدیم کنی میتونی برگردی قمار خونه و نیازی نیس اینجارم بفروشی به پیشنهادش فک کن من زود برمیگردم
ارسلان:دستمو گذاشتم روجایی که اون دوتا آشغال دستمو محکم فشار داده بودن دستای ضعیف و لاغر من در برابر اونا هیچه نگاهی به دیانا کردم به گریه زل زده بود به در رفتم سمتش
نگران نباش رفتن
دیانا:ازت بدم میاد!
متنفرم ازت!
حالم ازت بهم میخوره!
وقتی کنارمی دلم میخواد اوق بزنم!
همش تقصیر توئه من یه زندگی پاک داشتم همه چی آروم بود آرامش داشتم خوشحال بودم تو اومدی اون پیشنهاد مسخره رو دادی دروغ گو شدم عذاب کشیدم ترسو با چشم خودم دیدم الانم که قرار بسم اسباب بازی یه لاشی مث خودت چقد میتونی پست باشی هان؟
ارسلان:سکوت کردم چی داشتم بگم؟!
اره همه اینا تقصیر منه ولم کن برو،برو پیش خانوادت چرا اینجایی هان؟
دیانا:این دفعه من سکوت کردم واقعا چرا اینجام چرا نمیرم از این جهنم شاید چون نمیخوام به چشم یه دروغ گو پول دوست بهم نگاه کنن اره حتما دلیلش اینه...!
جلوش ایستادم حتما میخوای منو دو دستی تقدیم کنی به اون لاشی که هر شب
ارسلان:زدم تو صورتش انقد احمق نیستم دیانا همین فردا اینجارو میفروشم همین فردااا!
دیانا: بدون هیچ حرفی رفتم تو اتاق سر دفتر خاطرم شروع کردم به نوشتن
یکم تند باهاش حرف زدم یکم که نه زیاد ولی خیلی خوشحالم که که چی؟
براش مهمم روم غیرتی شد🙂
#دلربای_من🤤🩸
#پارت_20
ارسلان:گوشی انداختم رو مبل
رضا:ارسلان فقط مواظب باش چوب مهربونیتو نخوری
ارسلان:من میرم خونه کاری نداری
رضا:نه برو حواسم هس
ارسلان:کتمو برداشتم رفتم سمت خونه...!
دیانا:صدای اهنگو کم کردم که در خونه بسته شد حتما ارسلانه دوباره صدای اهنگو زیاد کردمو مشغول آشپزی شدم این چرا نیومد تو آشپزخونه
اومدم بیرون که با دیدن چهره یه مرد هیکلی با ماسک سیاه جیغ بنفشی کشیدمو از ته دل ارسلانو صدا زدم
ارسلان:در ماشینو قفل کردم که صدای جیغ دیانا از تو امارت اومد دوییدم سمت در
دیانا دیانا
وارد خونه شدم که با بُرزو آدماش روبه شدم اینجا چه غلطی میکنه مگه نگفتم حق نداری سمت این خراب شده بیای
برزو:همچین خراب شده هم نیستا
یه خانوم خوشگل توش هس دستمو بردم سمت دیانا
ارسلان:رفتم سمتش زدم تو دهنش که قطره خونی ازش اومد اون دوتا غول اومدن دستامو گرفتن
به اون عباس آشغال بگو شده اینجارو بفروشم پولشو میدم
برزو:افرین حالا شد عباس یه پیشنهاد دیگه هم داد
پسر اون صندلی و بیار
ارسلان:یکی از آدماش دویید طرف صندلی و براش برد منم منتظر بودم پیشنهاد و بگه
برزو:خب خب عباس خان گفتن این خانوم خوشگله رو تقدیم کنی میتونی برگردی قمار خونه و نیازی نیس اینجارم بفروشی به پیشنهادش فک کن من زود برمیگردم
ارسلان:دستمو گذاشتم روجایی که اون دوتا آشغال دستمو محکم فشار داده بودن دستای ضعیف و لاغر من در برابر اونا هیچه نگاهی به دیانا کردم به گریه زل زده بود به در رفتم سمتش
نگران نباش رفتن
دیانا:ازت بدم میاد!
متنفرم ازت!
حالم ازت بهم میخوره!
وقتی کنارمی دلم میخواد اوق بزنم!
همش تقصیر توئه من یه زندگی پاک داشتم همه چی آروم بود آرامش داشتم خوشحال بودم تو اومدی اون پیشنهاد مسخره رو دادی دروغ گو شدم عذاب کشیدم ترسو با چشم خودم دیدم الانم که قرار بسم اسباب بازی یه لاشی مث خودت چقد میتونی پست باشی هان؟
ارسلان:سکوت کردم چی داشتم بگم؟!
اره همه اینا تقصیر منه ولم کن برو،برو پیش خانوادت چرا اینجایی هان؟
دیانا:این دفعه من سکوت کردم واقعا چرا اینجام چرا نمیرم از این جهنم شاید چون نمیخوام به چشم یه دروغ گو پول دوست بهم نگاه کنن اره حتما دلیلش اینه...!
جلوش ایستادم حتما میخوای منو دو دستی تقدیم کنی به اون لاشی که هر شب
ارسلان:زدم تو صورتش انقد احمق نیستم دیانا همین فردا اینجارو میفروشم همین فردااا!
دیانا: بدون هیچ حرفی رفتم تو اتاق سر دفتر خاطرم شروع کردم به نوشتن
یکم تند باهاش حرف زدم یکم که نه زیاد ولی خیلی خوشحالم که که چی؟
براش مهمم روم غیرتی شد🙂
۷.۹k
۱۸ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.