نمی دانم چرا می گویم آه از دست تو

نمی دانم چرا می گویم، آه از دست تو!
دست های تو،زیباترین فعل ها را رقم می زدند
نوازش می کردند، شعر می نوشتند
آهنگ می نواختند، چای می ریختند
دست های تو، رفیق صمیمی دست های من
اما
آه از پاهای تو!
چه ساده رفتند...

عطر چشمان او

#روزبه_معین
دیدگاه ها (۲۶)

کاش جای اندوه را عشق می گرفتجای جنگ را آغوشکاش "تنهایی" نبود...

باید طور دیگری می شد من داستان را جور دیگری نوشته بودم مثلا...

داشتم نگاهت می کردم که ناگهان باد بازی اش گرفتروسری ات افتاد...

از میان قصه های مادربزرگ قصه ی فرشته ای با بال های شیشه ایو ...

می خواهم با تو باشم ...تویِ یک اتاقِ ساده ی کاهگلی ،با پنجره...

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

ما دهه شصتیا نسلی هستیم که درصورت بروز شیطنت بیش از حد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط