عشق خشن من ❤️ پارت 31
رفتیم و کنار یه میز وایستادم گارسون آمد و منو چا اونوو هر دو یه لیوان مشرب برداشتیم همونجا وایستادن بودیم و به اطراف نگاه می کردیم و حرف میزدیم که یهو پدر بزرگ اون وو، با اشاره به چا اون وو گفت که بره اتاق
_عشقم من برم ببینم بابا بزرگ چی میگه
+باشه
اون وو و پدربزرگ رفتن داخل اتاق کای و عموی چا اون وو هم دنبالشون رفتن . خدا می دونه که قرار چی بشه استرس کل وجودم رو گرفته بود نکنه دوباره باخت ما رو از هم جدا کنن . داشتم با خودم فکر می کردم که یهو با تکون های یه نفر به خودم آمدم
@ابجی حالت خوبه
+تهیونگ تویی
@اره منم اما تو کجا رفته بودی
+من ،،، من جای نرفته بودم که؟
@می دونم جای نرفتی عقل کل منظورم اینه که داشتی به چی فکر می کردی
+هان .... هیچی
@نمخای بگی
+نه اینطور نیست زیاد مسئله خاصی نبود
@باشه هر جور که تو بگی
@راستی ا.ت
+بله
@مخای برقصیم
+چرا که نه حتما آقای محترم
@پس بفرمایید لیدی
دستش رو به سمتم دراز کرد و منم دستش رو گرفتم و رفتیم رقصیدم مثل بچیگیامون خیلی وقت بود که با داداشم نرقصیده بود دلم برای کارای که باهم می کردیم تنگ شده بود داداشم رو محکم بغل این بار حس خیلی خاصی داشتم حسم طوری بود که احساس می کردم باید از تک تک لحظه های که با خانوادم و عزیزنم هستم باید نهایت استفاده رو بکنم و وقت زیادی ندارم تعیونگ رو محکم بغل کردم و بوی عطرش رو استشمام کردم که
@وای ا.ت داری چیکار می کنی خفم کردی دختر ولم کن
ولش کردم و با حالت کیوت نگاهش کردم
+خوب چیه مگه نمیشه داداشم رو بغل کنم
@چرا اما آنقدر سفت بغلم کردی که انگار آخرین باره منو بغل می کنی
+خیلی خوب بابا دیگه بغلت نمی کنم زشت پوف یوز
@وایستا ببینم
دستم رو کشید و محکم بغلم کرد
+اییی
@ببینم دختر کوچولو تو به کی فوش دادی دختر دیونه
+آیی داداش دارم خفه میشم
@نه تو بگو ببینم به کی فوش دادای.
+غلط کردم ولم کن
@باشه
یه بوس روی پیشونیم گذاشت و دوباره هم رو بغل کردیم .
رفیتم سر یه میز وایستادیم که دیدم اون وو اینا از اتاق آمدن بیرون عموی اون وو به شدت عصبانی بودی خدا می دونه که قرار چه اتفاقاتی بیفته .....
_عشقم من برم ببینم بابا بزرگ چی میگه
+باشه
اون وو و پدربزرگ رفتن داخل اتاق کای و عموی چا اون وو هم دنبالشون رفتن . خدا می دونه که قرار چی بشه استرس کل وجودم رو گرفته بود نکنه دوباره باخت ما رو از هم جدا کنن . داشتم با خودم فکر می کردم که یهو با تکون های یه نفر به خودم آمدم
@ابجی حالت خوبه
+تهیونگ تویی
@اره منم اما تو کجا رفته بودی
+من ،،، من جای نرفته بودم که؟
@می دونم جای نرفتی عقل کل منظورم اینه که داشتی به چی فکر می کردی
+هان .... هیچی
@نمخای بگی
+نه اینطور نیست زیاد مسئله خاصی نبود
@باشه هر جور که تو بگی
@راستی ا.ت
+بله
@مخای برقصیم
+چرا که نه حتما آقای محترم
@پس بفرمایید لیدی
دستش رو به سمتم دراز کرد و منم دستش رو گرفتم و رفتیم رقصیدم مثل بچیگیامون خیلی وقت بود که با داداشم نرقصیده بود دلم برای کارای که باهم می کردیم تنگ شده بود داداشم رو محکم بغل این بار حس خیلی خاصی داشتم حسم طوری بود که احساس می کردم باید از تک تک لحظه های که با خانوادم و عزیزنم هستم باید نهایت استفاده رو بکنم و وقت زیادی ندارم تعیونگ رو محکم بغل کردم و بوی عطرش رو استشمام کردم که
@وای ا.ت داری چیکار می کنی خفم کردی دختر ولم کن
ولش کردم و با حالت کیوت نگاهش کردم
+خوب چیه مگه نمیشه داداشم رو بغل کنم
@چرا اما آنقدر سفت بغلم کردی که انگار آخرین باره منو بغل می کنی
+خیلی خوب بابا دیگه بغلت نمی کنم زشت پوف یوز
@وایستا ببینم
دستم رو کشید و محکم بغلم کرد
+اییی
@ببینم دختر کوچولو تو به کی فوش دادی دختر دیونه
+آیی داداش دارم خفه میشم
@نه تو بگو ببینم به کی فوش دادای.
+غلط کردم ولم کن
@باشه
یه بوس روی پیشونیم گذاشت و دوباره هم رو بغل کردیم .
رفیتم سر یه میز وایستادیم که دیدم اون وو اینا از اتاق آمدن بیرون عموی اون وو به شدت عصبانی بودی خدا می دونه که قرار چه اتفاقاتی بیفته .....
۵.۵k
۱۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.