عشق خشن من ❤️ پارت 29
ویو ا.ت
الان درست یه ماه که اون وو همه چیو یادش آمده و ما دوباره داریم با هم زندگی می کنیم تو خونه قبلیمون دوباره داریم خاطرات جدید میسازیم
امروز صبح با درد خیلی شدیدی بیدار شدم چند هفته میشه که درد دارم ولی امروز دردم بیشتر است رفتم تو آشپز خونه یه مسکن خوردم که آروم بشه دردم اما تأثیری نداشت سرم گیج میرفت و کل بدنم انگار کوبیده بودن درد داشتم که صدای چا اون وو و مین هو آمد و سریع خودم رو جمع کردم که نفهمند
_ عزیزم .. عشقم .. زندگیم بیدار شدی
؟مامانی مامان مامان
+چتونه چرا سر صبحی داد میزنی
_عشقم حالت خوبه چرا رنگت آنقدر پریده هان
+خوبم ... پسر مامانش بیا بقل مامان ببینم
مین هو آمد بغلم و بوسش کردم
_واقعا که براتون متاسفم خانم ا.ت
+چرا ؟
_نمیگی یه نفر دیگه ام اینجا دلش بوس میخاد
+آیی عشق من مگه میشه اون نفر رو فراموش کنم
مین هو رو گذاشتم روی میز و رفتم سمت اون وو و یه بوس از لباش گرفتم و بغلش کردم
+راضی شدین آقای لی
_نه
+دیونه
یه بوس دیگه از لباش گرفتم و دوباره بهش نگاه کردم
_بازم راضی نشدم
+دیگه لوس نشو
که یه دفعه صورتش رو جلو آورد و و لبام رو محکم بوسید
_الان راضی شدم
+دیونه
هم دیگر رو بغل کرده بودیم که
؟احم احم منم اینجام ها منم بغل مخام مامان
+بیا اینجا مامان فدات بشه
بدو بدو آمد تو بغل منو چا اون وو منم یه بوس از لپش گرفتم
_خدایا این پسر نمیزاره یه لحظه منو خانمم تنها باشیم
+عزیزم
_چی خوب راست میگم
؟اصلا کاش تو نمی و امدی من تنها مرد زندگی مامانم بودم الان تو آمدی شدی مرد زندگی مامانم
_وای وای اینو ببین چه حرفایی میزنه
+پسر گلم تو اولین مرد زندگیم بعد شم بابای
_چییی
+عشقم تو دیگه کوتاه بیا
؟بابا ضایع شد خخخخخخخخخخخ
_پسره شیطون من تو رو میکشم
هر دو افتادن دنبال هم از این طرف گوشه سالن به اون طرف سالن رفتن که اون وو اون گرفت و قلقلکش داد منم داشتم با لبخند بهشون نگاه می کردم که یه دفعه دوباره درد شدیدی تو شکمم حس کردم نفسم بند آمد پسرم گیج رفت به زور نشستم روی صندلی نفس عمیق کشیدم با صدای اون وو سریع خودم رو جمع کردم و با لبخند به طرفشون رفتم
_عشقم بیا اینجا
+آمدم
رفتم پیششون نشستم و با هم صبحانه خوردیم
بعد صبحانه اون وو و مین هو رفتن منم تصمیم گرفتم برم دکتر که ببینم چرا آنقدر درد دارم
لباسم رو پوشیدم و سوار ماشین شدم و به سمت بیمارستان رفتم ......
الان درست یه ماه که اون وو همه چیو یادش آمده و ما دوباره داریم با هم زندگی می کنیم تو خونه قبلیمون دوباره داریم خاطرات جدید میسازیم
امروز صبح با درد خیلی شدیدی بیدار شدم چند هفته میشه که درد دارم ولی امروز دردم بیشتر است رفتم تو آشپز خونه یه مسکن خوردم که آروم بشه دردم اما تأثیری نداشت سرم گیج میرفت و کل بدنم انگار کوبیده بودن درد داشتم که صدای چا اون وو و مین هو آمد و سریع خودم رو جمع کردم که نفهمند
_ عزیزم .. عشقم .. زندگیم بیدار شدی
؟مامانی مامان مامان
+چتونه چرا سر صبحی داد میزنی
_عشقم حالت خوبه چرا رنگت آنقدر پریده هان
+خوبم ... پسر مامانش بیا بقل مامان ببینم
مین هو آمد بغلم و بوسش کردم
_واقعا که براتون متاسفم خانم ا.ت
+چرا ؟
_نمیگی یه نفر دیگه ام اینجا دلش بوس میخاد
+آیی عشق من مگه میشه اون نفر رو فراموش کنم
مین هو رو گذاشتم روی میز و رفتم سمت اون وو و یه بوس از لباش گرفتم و بغلش کردم
+راضی شدین آقای لی
_نه
+دیونه
یه بوس دیگه از لباش گرفتم و دوباره بهش نگاه کردم
_بازم راضی نشدم
+دیگه لوس نشو
که یه دفعه صورتش رو جلو آورد و و لبام رو محکم بوسید
_الان راضی شدم
+دیونه
هم دیگر رو بغل کرده بودیم که
؟احم احم منم اینجام ها منم بغل مخام مامان
+بیا اینجا مامان فدات بشه
بدو بدو آمد تو بغل منو چا اون وو منم یه بوس از لپش گرفتم
_خدایا این پسر نمیزاره یه لحظه منو خانمم تنها باشیم
+عزیزم
_چی خوب راست میگم
؟اصلا کاش تو نمی و امدی من تنها مرد زندگی مامانم بودم الان تو آمدی شدی مرد زندگی مامانم
_وای وای اینو ببین چه حرفایی میزنه
+پسر گلم تو اولین مرد زندگیم بعد شم بابای
_چییی
+عشقم تو دیگه کوتاه بیا
؟بابا ضایع شد خخخخخخخخخخخ
_پسره شیطون من تو رو میکشم
هر دو افتادن دنبال هم از این طرف گوشه سالن به اون طرف سالن رفتن که اون وو اون گرفت و قلقلکش داد منم داشتم با لبخند بهشون نگاه می کردم که یه دفعه دوباره درد شدیدی تو شکمم حس کردم نفسم بند آمد پسرم گیج رفت به زور نشستم روی صندلی نفس عمیق کشیدم با صدای اون وو سریع خودم رو جمع کردم و با لبخند به طرفشون رفتم
_عشقم بیا اینجا
+آمدم
رفتم پیششون نشستم و با هم صبحانه خوردیم
بعد صبحانه اون وو و مین هو رفتن منم تصمیم گرفتم برم دکتر که ببینم چرا آنقدر درد دارم
لباسم رو پوشیدم و سوار ماشین شدم و به سمت بیمارستان رفتم ......
۶.۹k
۰۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.