کاش به دنیا نمیومدم
فصل 2 پارت 21
دیدم کویین و یونگی دارن شر آخرین بسته چیپس دعوا میکنن 🌝 رفتم سمت در خروجی و رفتم تو حیاط خیلی حیاط بزرگی بود یه ساختمون آخرای حیاط توجهمو جلب کرد رفتم سراغ ساختمونه حدود ده دقیقه طول کشید تا با راه رفتن بهش برسم یه دره گنده آهنی داشت اومدم بازش کنم ولی زودم نرسید سعی کردم با هرچی زور دارم بازش کنم ولی فک کنم قفل بود که تو همین لحظه صدای یکیو از پشت سرم شنیدمو دستپاچه شدم
+اممم اینجا چخبره
-مم من ام چیزه معذرت می خوام میدونم فضولی کردم ولی فقط کنجکاو شدم ببینم اینجا کجاس
+خبب مشکلی نیست
اومدو اثر انگشتشو زد اصن چرا ندیدم این در با اثر انگشت باز میشه خدایاااااا چقد خنگم
در خود به خود باز شد یه راه رو نسبتا تاریک بود دیوارا یجورایی کرمی یا قهوهای بودن دقیقا نمیدونم چجوری چون نور کم بود یه فرش قرمز دراز پهن بود توی اون راهرو پشت تهیونگ راه رفتم که به یه در چوبی خوشگل رسیدیم این یکی رمزی بود ولی تهیونگ بازش نکردو برگشت سمتم
+مطمئنی می خوای اینجارو ببینی
-آ آره
+امممم خوب هر کسی نمیتونه اینجارو ببینه
-چرا
+چون یجای شخصی و مخفیه
-مشکلی نیست به کسی نمیگم قول میدم
+خبببب یه راز در حالی بین دو نفر میمونه که یکیشون مرده باشه واقعا خطرشو به جون می خری؟
-آ.آره قسم میخورم به کسی راجبش نگم قول دادم حتی سعی میکنم بهش فکر نکنم 🙂
+خبببب نمی خوام بهت اعتماد کنم ولی تو باید بدونی
دیگه چیزی نگفتمو رمز درو زد و در باز شد وارد یه خونه با تم چوب شدیم یه خونه گوگولی بود برگشتم سمتشو همینجور که داشتیم سمت یه ساعت بزرگ راه میرفتیم گفتم
-ولی تو گفتی یه جای شخصیه هیچ کس نباید راجبش بدونه و کلی منو ترسوندی ولی اینجا که فقط یه خونس
تهیونگ هیچی نگفتو فقط یه پوزخند زد بعدش ساعتو با یه دستش یکم جا به جا کرد و یه راهرو به زیر زمین نمایان شد نور گوشیشو روشن کردو گفت دنبالم بیا و رفت پایین منم دنبالش افتادم و تا حد امکان سعی کردم نزدیکش باشم بعد اینکه پله هارو رفتیم پایین به یه در دیگه رسیدیم🌝🌝🌝 اونم آهنی بود ولی کلید داشت درو باز کرد و وارد یه اتاق بزرگ شدیم
حالا فهمیدم چرا تهیونگ میگفت نباید بیام اینجا
خیلی ترسیده بودم
وضعیتو اینجوری برداشت کردم که باید فرار کنم تا اومدم فرار کنم تهیونگ درو بست و جلوم وایستاد بعد با پوزخند گفت
+کجا می خوای بری؟ من که گفتم نباید بیای و اگه بیای نباید برنگردی
-م م من واقعا باید برم ببخشید ولی باید برم
با سرعت رفتم سمتش تا درو باز کنم ولی با فشار دستش منو هل داد عقب احساس میکردم هوا گرمه و عرق کردم خیلی استرس داشتم اصن از اولشم نباید میومدم اینجا باید همون موقع میرفتم ....
ادامه دارد....
شرایط 15 تا لایک و کامنت
دیدم کویین و یونگی دارن شر آخرین بسته چیپس دعوا میکنن 🌝 رفتم سمت در خروجی و رفتم تو حیاط خیلی حیاط بزرگی بود یه ساختمون آخرای حیاط توجهمو جلب کرد رفتم سراغ ساختمونه حدود ده دقیقه طول کشید تا با راه رفتن بهش برسم یه دره گنده آهنی داشت اومدم بازش کنم ولی زودم نرسید سعی کردم با هرچی زور دارم بازش کنم ولی فک کنم قفل بود که تو همین لحظه صدای یکیو از پشت سرم شنیدمو دستپاچه شدم
+اممم اینجا چخبره
-مم من ام چیزه معذرت می خوام میدونم فضولی کردم ولی فقط کنجکاو شدم ببینم اینجا کجاس
+خبب مشکلی نیست
اومدو اثر انگشتشو زد اصن چرا ندیدم این در با اثر انگشت باز میشه خدایاااااا چقد خنگم
در خود به خود باز شد یه راه رو نسبتا تاریک بود دیوارا یجورایی کرمی یا قهوهای بودن دقیقا نمیدونم چجوری چون نور کم بود یه فرش قرمز دراز پهن بود توی اون راهرو پشت تهیونگ راه رفتم که به یه در چوبی خوشگل رسیدیم این یکی رمزی بود ولی تهیونگ بازش نکردو برگشت سمتم
+مطمئنی می خوای اینجارو ببینی
-آ آره
+امممم خوب هر کسی نمیتونه اینجارو ببینه
-چرا
+چون یجای شخصی و مخفیه
-مشکلی نیست به کسی نمیگم قول میدم
+خبببب یه راز در حالی بین دو نفر میمونه که یکیشون مرده باشه واقعا خطرشو به جون می خری؟
-آ.آره قسم میخورم به کسی راجبش نگم قول دادم حتی سعی میکنم بهش فکر نکنم 🙂
+خبببب نمی خوام بهت اعتماد کنم ولی تو باید بدونی
دیگه چیزی نگفتمو رمز درو زد و در باز شد وارد یه خونه با تم چوب شدیم یه خونه گوگولی بود برگشتم سمتشو همینجور که داشتیم سمت یه ساعت بزرگ راه میرفتیم گفتم
-ولی تو گفتی یه جای شخصیه هیچ کس نباید راجبش بدونه و کلی منو ترسوندی ولی اینجا که فقط یه خونس
تهیونگ هیچی نگفتو فقط یه پوزخند زد بعدش ساعتو با یه دستش یکم جا به جا کرد و یه راهرو به زیر زمین نمایان شد نور گوشیشو روشن کردو گفت دنبالم بیا و رفت پایین منم دنبالش افتادم و تا حد امکان سعی کردم نزدیکش باشم بعد اینکه پله هارو رفتیم پایین به یه در دیگه رسیدیم🌝🌝🌝 اونم آهنی بود ولی کلید داشت درو باز کرد و وارد یه اتاق بزرگ شدیم
حالا فهمیدم چرا تهیونگ میگفت نباید بیام اینجا
خیلی ترسیده بودم
وضعیتو اینجوری برداشت کردم که باید فرار کنم تا اومدم فرار کنم تهیونگ درو بست و جلوم وایستاد بعد با پوزخند گفت
+کجا می خوای بری؟ من که گفتم نباید بیای و اگه بیای نباید برنگردی
-م م من واقعا باید برم ببخشید ولی باید برم
با سرعت رفتم سمتش تا درو باز کنم ولی با فشار دستش منو هل داد عقب احساس میکردم هوا گرمه و عرق کردم خیلی استرس داشتم اصن از اولشم نباید میومدم اینجا باید همون موقع میرفتم ....
ادامه دارد....
شرایط 15 تا لایک و کامنت
۷.۳k
۰۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.