کاش به دنیا نمیومدم
فصل 2 پارت 22
از اولشم نباید میومدم اینجا باید همون موقع میرفتم با یونگی و کویین چیپس پفک می خوردم واقعا جام اینجا نبود
ویو تهیونگ
واکنشش جالب بود خیلی کیف میده آدمارو اذیت کنی وقتی دیدم داره بال بال میزنه که بره تصمیم گرفتم بیشتر بترسونمش
دستشو گرفتم و کشوندم دنبال خودم مثل آهن ربایی بودیم که قطب هاش همنامه من میکشیدم اینطرف اون خودشو می کشید اونطرف تا از دستم فرار کنه بزور کشوندمو بردمش سمت اون تیغه بزرگ که سرو میبرید انگشتشو گرفتمو گفتم
+میبینیش ترسناک نه؟
انگشتشو بردم سمتش که جیغ بلندی کشید
از سر خنده ولش کردم که با ترس عقب رفتو افتاد زمین رفتم سمتش کم مونده بود گریه کنه
تو چهره اون ترس بود تو چهره من خنده
ویو الینا
یه لحظه واقعا احساس کردم می خواد سرمو ببره اینجا خیلییی ترسناک بود انواع اقسام دستگاه های شکنجه بودن یعنی چند نفرو اینجا کشته یا شکنجه داده
+هوی منو ببین
نگامو با ترس دادم بهش داشت میخندید با خنده ادامه داد
+نترس کاریت ندارم فقط خواستم بترسونمت که به کسی نگی این روشمه
با ترس گفتم
-راستشو بگو تا حالا کسیم تو اینجا کشتی؟
چهرش دوباره سرد شد
اومد پایین و یه زانوشو گذاشت زمین بعد یکم به صورتم نزدیک شدو گفت
+به نظرت من شبیه قاتلم؟
-نه ولی اینجا..
+اونجارو ول کن خودمو میگم . قیافم شبیه قاتلاس؟
-نه
+خب پس دیگه تهمت نزن
-ببخشید..... ولی خب پس اینجا چیکار میکنی
بلند شدو دست منم کشید تا بلند شم
روی زانوشو با دستش پاک کرد و همینجور که داشت پاک میکرد گفت
+گفتم که برا ترسوندنه ولی اگه یکی کاری که می خوام نکنه امکان داره بکشمش (اینو تو چشش نگا کردو گفت)
دو ثانیه مکث کردمو یه لبخند فیک عجیب غریب زدم اونم به عنوان مسخره کردن یه لبخند تحویلم داد ولی بعدش سریع چهرش به حالت اول برگشت و گفت زود باش بیا بریم
ساعت 10 شب
ویو الینا
ساعت 10 شب بود از آشپزخونه بوی انواع غذا میومد و کلیییی صدای بشقاب قاشق یونگی و کویین داشت پاسور بازی میکرد و تهیونگ تو سالن رو مبل نشسته بود همه حاضر شده بودیم (عکسارو میزارم) و منتظر مهمونا بودیم
تو همین حال و هوا داشتم اینورو و اونرو نگا میکردم که زنگ در خورد یه لحظه کل خونه تو سکوت فرو رفت یکی از خدمتکارا رفت درو باز کرد و اولین ماشین یا بهتر بگم اولین مهمون اومد داخل
تو حیاط ماشینو پارک کردو پیاده شد بعد اومد سمت خونه یه مرد خیلی خوشتیپ بود و ظاهراً خیلیییی هم خر پول بود اومدو دقیقا از جلوم رد شد یجوری سرد و خشک نگام میکرد انگار دشمنشم از کنارم رد شدو رفت به تهیونگ دست داد
اییی بوی ادکلن تلخش خفم کرد
آقا اونی که سانسور شده هوپیه هاااا گفتم در جریان باشید🌝🤣
ادامه دارد...
از اولشم نباید میومدم اینجا باید همون موقع میرفتم با یونگی و کویین چیپس پفک می خوردم واقعا جام اینجا نبود
ویو تهیونگ
واکنشش جالب بود خیلی کیف میده آدمارو اذیت کنی وقتی دیدم داره بال بال میزنه که بره تصمیم گرفتم بیشتر بترسونمش
دستشو گرفتم و کشوندم دنبال خودم مثل آهن ربایی بودیم که قطب هاش همنامه من میکشیدم اینطرف اون خودشو می کشید اونطرف تا از دستم فرار کنه بزور کشوندمو بردمش سمت اون تیغه بزرگ که سرو میبرید انگشتشو گرفتمو گفتم
+میبینیش ترسناک نه؟
انگشتشو بردم سمتش که جیغ بلندی کشید
از سر خنده ولش کردم که با ترس عقب رفتو افتاد زمین رفتم سمتش کم مونده بود گریه کنه
تو چهره اون ترس بود تو چهره من خنده
ویو الینا
یه لحظه واقعا احساس کردم می خواد سرمو ببره اینجا خیلییی ترسناک بود انواع اقسام دستگاه های شکنجه بودن یعنی چند نفرو اینجا کشته یا شکنجه داده
+هوی منو ببین
نگامو با ترس دادم بهش داشت میخندید با خنده ادامه داد
+نترس کاریت ندارم فقط خواستم بترسونمت که به کسی نگی این روشمه
با ترس گفتم
-راستشو بگو تا حالا کسیم تو اینجا کشتی؟
چهرش دوباره سرد شد
اومد پایین و یه زانوشو گذاشت زمین بعد یکم به صورتم نزدیک شدو گفت
+به نظرت من شبیه قاتلم؟
-نه ولی اینجا..
+اونجارو ول کن خودمو میگم . قیافم شبیه قاتلاس؟
-نه
+خب پس دیگه تهمت نزن
-ببخشید..... ولی خب پس اینجا چیکار میکنی
بلند شدو دست منم کشید تا بلند شم
روی زانوشو با دستش پاک کرد و همینجور که داشت پاک میکرد گفت
+گفتم که برا ترسوندنه ولی اگه یکی کاری که می خوام نکنه امکان داره بکشمش (اینو تو چشش نگا کردو گفت)
دو ثانیه مکث کردمو یه لبخند فیک عجیب غریب زدم اونم به عنوان مسخره کردن یه لبخند تحویلم داد ولی بعدش سریع چهرش به حالت اول برگشت و گفت زود باش بیا بریم
ساعت 10 شب
ویو الینا
ساعت 10 شب بود از آشپزخونه بوی انواع غذا میومد و کلیییی صدای بشقاب قاشق یونگی و کویین داشت پاسور بازی میکرد و تهیونگ تو سالن رو مبل نشسته بود همه حاضر شده بودیم (عکسارو میزارم) و منتظر مهمونا بودیم
تو همین حال و هوا داشتم اینورو و اونرو نگا میکردم که زنگ در خورد یه لحظه کل خونه تو سکوت فرو رفت یکی از خدمتکارا رفت درو باز کرد و اولین ماشین یا بهتر بگم اولین مهمون اومد داخل
تو حیاط ماشینو پارک کردو پیاده شد بعد اومد سمت خونه یه مرد خیلی خوشتیپ بود و ظاهراً خیلیییی هم خر پول بود اومدو دقیقا از جلوم رد شد یجوری سرد و خشک نگام میکرد انگار دشمنشم از کنارم رد شدو رفت به تهیونگ دست داد
اییی بوی ادکلن تلخش خفم کرد
آقا اونی که سانسور شده هوپیه هاااا گفتم در جریان باشید🌝🤣
ادامه دارد...
۸.۹k
۰۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.