خانزاده پارت

#خان_زاده #پارت202

قلبم بی قرار و تند توی سینم میزد.
نفس بریده گفتم
_درست نیست ما...بین ما قرار نیست چیزی پیش بیاد من دیگه...
باز هم با شکار کردن لب هام صدام و خفه کرد.
قصد داشت امشب منو دیوونه کنه.
تب دار کنار گوشم پچ زد
_مال من میشی! حتی شده به زور...
خندم گرفت... خودخواه عوضی!
شالم و کنار زد و سرشو برد توی گردنم....
خدایا همین الان به من یه قدرتی بده که محکم پسش بزنم اما بدتر از اون من از حرکت لب هاش روی گردنم شل شده بودم.
خوب بلد بود چه طوری با روح و روانم بازی کنه.
داشت با زبون و لب هاش پدر گردنم و در می‌آورد که کسی در ماشین و باز کرد. وحشت زده عقب کشیدم و با دیدن هلیا مات موندم.
با نفرت به من و اهورا نگاه کرد و گفت
_این کارتم برای برگردون ثروت پدریته؟
مات موندم.
اهورا تند از ماشین پیاده شد و درو بست.
میدیدم هلیا داد میزنه و اهورا سعی داره واسش توضیح بده.
منظور هلیا رو نمی فهمیدم. یعنی چی که گفت به خاطر برگردوندن ثروتت؟
پیاده شدم و صدای داد هلیا رو شنیدم
_خیلی پستی اهورا... به من خیانت می کنی به من؟تمام مدت با این هرزه بودی و داشتی به من خیانت می‌کردی.
دستم و بیخ گلوم گرفتم. انگار نفس کم آورده بودم. هرزه؟

🍁 🍁 🍁 ❤ ️❤ ️
دیدگاه ها (۱)

#خان_زاده #پارت203من هرزه بودم؟اگه نبودم این قدر راحت اجازه...

#خان_زاده #پارت204جای ایستگاه ایستادم. اگه شانس بیارم و اتو...

#خان_زاده #پارت201حالم زیر و رو شد. مگه من چه قدر می‌تونستم...

#خان_زاده #پارت200منتظر عصبی شدنش بودم که با خونسردی گفت_فک...

《 ازدواج نافرجام 》⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 93 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩اما...

پارت 1

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط