خانزاده پارت

#خان_زاده #پارت203


من هرزه بودم؟اگه نبودم این قدر راحت اجازه نمی‌دادم بهم نزدیک بشه.
اهورا کلافه گفت
_اشتباه متوجه شدی عزیزم.بیا بریم توی ماشین توضیح میدم برات.
عزیزم؟هلیا داد زد
_نمیخوام... هر بار ذهنم و با دروغات پر کردی اما تموم شد. نشونت میدم خیانت کردن به من یعنی چی!
خواست بره که اهورا بازوش و گرفت و کنار گوشش چیزی گفت.
دیگه نموندم تا بیشتر از این خرد بشم.وارد آپارتمانم شدم و درو کوبیدم.
باورم نمیشد... هر بار تا می‌خواستم بهش اعتماد کنم بهم ثابت می‌کرد همون آدم گذشته ست. با حرص دستم و روی لبام کشیدم
_احمق چرا گذاشتی ببوستت؟
یاد حرف هلیا افتادم. هرزه... من هرزه بودم که اجازه دادم یه مرد زن دار منو ببوسه. غیر از این نبود.

* * * * * * *

نفسم و فوت کردم و از مدرسه اومدم بیرون. امروز آخرین امتحانمم داده بودم و رسما از شر مدرسه خلاصه شدم. حالا باید آماده میشدم برای کنکور و بعد هم دانشگاه.
ذوق و شوق داشتم. کوله مو روی شونه م جا به جا کردم و با قدمای تند به سمت ایستگاه اتوبوس رفتم.
باید می رفتم خونه،ناهار میخوردم و لباس عوض می‌کردم و تند می‌رفتم سر کار...
سه ماهی بود اینجا کار می‌کردم فروشگاه مانتو زنونه.
حقوقش کم بود اما برای من کافی بود. هر چند با رفتن به دانشگاه خرجم بالا می رفت



🍁 🍁 🍁 🍁
دیدگاه ها (۱)

#خان_زاده #پارت204جای ایستگاه ایستادم. اگه شانس بیارم و اتو...

#خان_زاده #پارت205نفسم گرفت. داشت عروسی می‌کرد؟دستم مشت شد ...

#خان_زاده #پارت202قلبم بی قرار و تند توی سینم میزد.نفس برید...

#خان_زاده #پارت201حالم زیر و رو شد. مگه من چه قدر می‌تونستم...

رمان جیمین

Blackpinkfictions پارت ۲۲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط