فیک شیش شاتی هوپی پارت ³ 🧛🏻🍷
( ا/ت )
رفتم توی اتاقی که قفلشو شکوندم و نگاهی به کمد انداختم ...
درشو باز کردم ...
همه ی لباسا یا جگری بودن یا مشکی ...
اتیکت ها رو نگاه کردم که دیدم روی یکیشون نوشته شده پیرلهن مخصوص ...
درش آوردم ...
یه پیراهن مشکی جلو کوتاه پشت بلند بود ...
خیلی قشنگ بود ...
کردمش تنم و رفتم جلوی میز توالت ...
یکم آرایش کردم و موهامو گوجه ای بستم دو تا تار مو از جلو آزاد گذاشتم و دوتا چوب هم زدم توشون ...
خیلی قشنگ شد ...
بوت پاشه بلند مشکی کردم پام و از اتاق اومدم بیرون ...
در اتاق ...
صب کن ببینم ...
در اتاق کی ؟ ...
من اسمشو نمیدونم ...
در اتاق پسره رو زدوم و گفتم : مستر ...
هوپی : تویی ؟؟ بیا تو ...
رفتم داخل ...
با دیدنم لبخندی رو لبش نشست ...
ا/ت : میشه یه سوال بپرسم ؟؟ ...
هوپی : بپرس ...
ا/ت : اسمت چیه ؟؟ ...
هوپی : اسمم جانگ هوسوکه اما بهم میگن جیهوپ ...
ا/ت : اوه ، متوجه شدم ...
و بعد خنده ای کردم که اونم خندید ...
هوپی : خب .. حالا برام لباس انتخاب میکنی میس کیم ا/ت ؟ ...
ا/ت : با کمال میل مستر جانگ ...
یه دست کت و شلوار مشکی بیرون کشیدم و دادم دستش ...
ا/ت : این خیلی بهت میاد ...
هوپی : هوم .. خب پس بمون تا بپوشمش ...
ا/ت : باشه ...
یهویی تیشرتشو با یه حرکت از تنش دراورد ...
سرخ شدم ...
واوووو عجب عضله هایی ...
خاک تو سر ندید بدیدت کنن شاسگول ...
با خجالت سرمو انداختم پایین و گفتم : اممم .. عع .. چیزه ...
هوپی : چیه ؟؟ چرا سرخ شدی ؟؟ الان خجالت کشیدی ؟؟ بیا بغلم ببینم ...
کشیدم سمت خودش و یه راست فرو رفتم بین اون همه عضله ...
دستم چسبیده بود به سینش ...
سعی کردم ازش فاصله بگیرم اما محکم گرفتمو گفت : خجالت نکش ، با من راحت باش ، باشه ؟؟
ا/ت : با .. باشه ...
ولم کرد منم بدو رفتم کنار و یه گوشه وایسادم ...
کامل لباسه رو پوشید ...
خیلییی بهش میومد ...
هوپی : خوب شدم ؟؟ ...
از هپروت درومدم ...
ا/ت : عاللللی شدی ...
خنده ای کرد و گفت : نه عالی تر از تو ...
لبخند خجالت زده ای زدم ...
ا/ت : ممنونم ...
هوپی : خب .. با هم میریم پایین .. تو امشب نقش یار من رو داری .. از جفتم جم نمیخوری .. اینجا برای انسان هایی مثل تو اونم دختر خیلی خطرناکه ...
ا/ت : باشه ...
همونجوری که توی فیلما دیده بودم رفتم و دستمو توی دستش حلقه کردم ...
با هم از پله ها پایین رفتیم ...
صدای موسیقی با صدای افراد حاضر توی سالن قاطی میشد و کمی اذیت میکرد ...
تا ما پامون رو روی پله ها گذاشتیم همه خفه خون گرفتن منم از این ور استرس ...
ا/ت : گوه خوردم نمیشه یکی دیگه نقش یار تو رو بازی کنه ؟؟
هوپی : هیسس .. اوسکت .. نترس قرار نیست اتفاقی پیش بیاد .. فقط .. جواب هیچکس رو نده .. باشه ؟؟ ...
ا/ت : باشه باشه ولی من از الان ریدم به خودم ...
هوپی : خب نرین پیرهنت کثیف میشه ...
ا/ت : خاک تو سر بیحیات بکنن ...
خندید و چیزی نگفت ...
رسیدیم به پله ی آخر که یهو ...
رفتم توی اتاقی که قفلشو شکوندم و نگاهی به کمد انداختم ...
درشو باز کردم ...
همه ی لباسا یا جگری بودن یا مشکی ...
اتیکت ها رو نگاه کردم که دیدم روی یکیشون نوشته شده پیرلهن مخصوص ...
درش آوردم ...
یه پیراهن مشکی جلو کوتاه پشت بلند بود ...
خیلی قشنگ بود ...
کردمش تنم و رفتم جلوی میز توالت ...
یکم آرایش کردم و موهامو گوجه ای بستم دو تا تار مو از جلو آزاد گذاشتم و دوتا چوب هم زدم توشون ...
خیلی قشنگ شد ...
بوت پاشه بلند مشکی کردم پام و از اتاق اومدم بیرون ...
در اتاق ...
صب کن ببینم ...
در اتاق کی ؟ ...
من اسمشو نمیدونم ...
در اتاق پسره رو زدوم و گفتم : مستر ...
هوپی : تویی ؟؟ بیا تو ...
رفتم داخل ...
با دیدنم لبخندی رو لبش نشست ...
ا/ت : میشه یه سوال بپرسم ؟؟ ...
هوپی : بپرس ...
ا/ت : اسمت چیه ؟؟ ...
هوپی : اسمم جانگ هوسوکه اما بهم میگن جیهوپ ...
ا/ت : اوه ، متوجه شدم ...
و بعد خنده ای کردم که اونم خندید ...
هوپی : خب .. حالا برام لباس انتخاب میکنی میس کیم ا/ت ؟ ...
ا/ت : با کمال میل مستر جانگ ...
یه دست کت و شلوار مشکی بیرون کشیدم و دادم دستش ...
ا/ت : این خیلی بهت میاد ...
هوپی : هوم .. خب پس بمون تا بپوشمش ...
ا/ت : باشه ...
یهویی تیشرتشو با یه حرکت از تنش دراورد ...
سرخ شدم ...
واوووو عجب عضله هایی ...
خاک تو سر ندید بدیدت کنن شاسگول ...
با خجالت سرمو انداختم پایین و گفتم : اممم .. عع .. چیزه ...
هوپی : چیه ؟؟ چرا سرخ شدی ؟؟ الان خجالت کشیدی ؟؟ بیا بغلم ببینم ...
کشیدم سمت خودش و یه راست فرو رفتم بین اون همه عضله ...
دستم چسبیده بود به سینش ...
سعی کردم ازش فاصله بگیرم اما محکم گرفتمو گفت : خجالت نکش ، با من راحت باش ، باشه ؟؟
ا/ت : با .. باشه ...
ولم کرد منم بدو رفتم کنار و یه گوشه وایسادم ...
کامل لباسه رو پوشید ...
خیلییی بهش میومد ...
هوپی : خوب شدم ؟؟ ...
از هپروت درومدم ...
ا/ت : عاللللی شدی ...
خنده ای کرد و گفت : نه عالی تر از تو ...
لبخند خجالت زده ای زدم ...
ا/ت : ممنونم ...
هوپی : خب .. با هم میریم پایین .. تو امشب نقش یار من رو داری .. از جفتم جم نمیخوری .. اینجا برای انسان هایی مثل تو اونم دختر خیلی خطرناکه ...
ا/ت : باشه ...
همونجوری که توی فیلما دیده بودم رفتم و دستمو توی دستش حلقه کردم ...
با هم از پله ها پایین رفتیم ...
صدای موسیقی با صدای افراد حاضر توی سالن قاطی میشد و کمی اذیت میکرد ...
تا ما پامون رو روی پله ها گذاشتیم همه خفه خون گرفتن منم از این ور استرس ...
ا/ت : گوه خوردم نمیشه یکی دیگه نقش یار تو رو بازی کنه ؟؟
هوپی : هیسس .. اوسکت .. نترس قرار نیست اتفاقی پیش بیاد .. فقط .. جواب هیچکس رو نده .. باشه ؟؟ ...
ا/ت : باشه باشه ولی من از الان ریدم به خودم ...
هوپی : خب نرین پیرهنت کثیف میشه ...
ا/ت : خاک تو سر بیحیات بکنن ...
خندید و چیزی نگفت ...
رسیدیم به پله ی آخر که یهو ...
۹۶.۱k
۰۸ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.