عزیزم بعد از بارانها و برفها به من برگرد به من که هنو
عزیزم، بعد از بارانها و برفها به من برگرد، به من که هنوز اول راه کوه منتظرت ایستادهام. ایستادهام تا تو را به تماشای برهها و درختها ببرم، و منتظرم وقتی با ذوق در کوه میخندی دستم را دور کمرت بیندازم تا خیالت راحت باشد بی مومن نماندهای، ای کوچکترین خدای تاریخ.
به من برگرد، اگرچه خیلی دیر است. به من برگرد و گلی را که آوردهای روی سنگ بگذار و گریه کن، و بعد همانطور که میروی سعی کن با باد سردی که سعی میکند موهایت را به هم بریزد مهربان باشی، چرا که راهی جز این برایم نمانده تا دوباره لمست کنم. مهربان باش، گرچه دوست نداشتی مهربان باشی.
به من برگرد، وقتی مست کنار پنجره میرقصی، وقتی لخت جلوی آینه گریه میکنی، وقتی میفهمی برای اینکه کسی مثل من دوستت بدارد دیر شده، وقتی هرچقدر فکر میکنی اسمم یادت نمیآید، وقتی داروهایت را فراموش میکنی، وقتی با موهای سپید برای نوههایت حرف میزنی، وقتی میپرسند هرگز عاشق شدهای و زود میگویی نه، وقتی میپرسند هرگز کسی عاشقت شده و میگویی خیلی وقت پیش...
ای رفتهترین آدم همیشگی که هربار برایت غمگینم انگار اولینبار است، بعد از من همانطور که میخواستی خوشحال بودی؟ دیوانهی موردعلاقهات پیدا شد؟ کسی آمد که کنارش غمگین نباشی؟ اگر پیدا نشد، به من برگرد. من همیشه منتظرت ایستادهام، مثل درختی پیر در انتظار بهار، در آخرین زمستان قبل از هیزمشدنش. به من برگرد، ای جنگل نامرئی که زادگاه و مزار من بودی.
همین.
#حمید_سلیمی
به من برگرد، اگرچه خیلی دیر است. به من برگرد و گلی را که آوردهای روی سنگ بگذار و گریه کن، و بعد همانطور که میروی سعی کن با باد سردی که سعی میکند موهایت را به هم بریزد مهربان باشی، چرا که راهی جز این برایم نمانده تا دوباره لمست کنم. مهربان باش، گرچه دوست نداشتی مهربان باشی.
به من برگرد، وقتی مست کنار پنجره میرقصی، وقتی لخت جلوی آینه گریه میکنی، وقتی میفهمی برای اینکه کسی مثل من دوستت بدارد دیر شده، وقتی هرچقدر فکر میکنی اسمم یادت نمیآید، وقتی داروهایت را فراموش میکنی، وقتی با موهای سپید برای نوههایت حرف میزنی، وقتی میپرسند هرگز عاشق شدهای و زود میگویی نه، وقتی میپرسند هرگز کسی عاشقت شده و میگویی خیلی وقت پیش...
ای رفتهترین آدم همیشگی که هربار برایت غمگینم انگار اولینبار است، بعد از من همانطور که میخواستی خوشحال بودی؟ دیوانهی موردعلاقهات پیدا شد؟ کسی آمد که کنارش غمگین نباشی؟ اگر پیدا نشد، به من برگرد. من همیشه منتظرت ایستادهام، مثل درختی پیر در انتظار بهار، در آخرین زمستان قبل از هیزمشدنش. به من برگرد، ای جنگل نامرئی که زادگاه و مزار من بودی.
همین.
#حمید_سلیمی
- ۲۳.۱k
- ۱۷ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط