طاها
#طاها
فریال دستای رها رو توی دستش گرفتو گفت:وای رها خیلی بهت میاد ،عالی شدی اصلا انگار واسه تن تو دوختنش ،رها با چشمایی که پر از ذوق بود بهم خیره شد ولی من چیزی نداشتم که بهش بگم....
سکوت بینمونو شکستو گفت:بهم میاد طاها؟؟؟
مهم شدم تو چشاش ، از بالا تا پایین نگاش کردم، چیه بار دیگه مطمئن شدم دختری به زیبایی رها نیست ،نگاهمو به چشاش دوختمو گفتم:خوبه بهت میاد ....
لبخند روی لبش پر رنگ ترشد ،چاله روی گونه اش دلمو زیرو روکرد،آخ اگه اون تو نبودی رها دنیارو برات ژیرو رو میکردم،ولی حیف که تو فقط هدف انتقاممی ...
با فکرش اخمامو تو هم کشیدم دستی به موهام کشیدم .....
بعد از خریده لباس عروس رها و دخترا رو رسوندن آرایشگاه ،قرار بود امشب توی خونه عقد کنیم ،یه عقد کنون ساده ،واسه یه انتقام همینم زیادی بود....
به سمت خونه رفتم ،شکیبو مبین با کت شلواری ستشون به سمتم اومدن ....
شکیب :وای طاها معلوم هست کجابودی؟خیرسرمون امشب قرار تو دوماد بشی بعد خودت از همه دیرتر اومدی ،زودباش برو بالا لباساتو بپوش ....
بی تفاوت بهش باشه ای گفتم چیه سمت طبقه بالارفتم ،کت شلوارمو پوشیدم ،ازفکرش پوزخندی به لبم اومد وچنگی روی قلبم افتاد ،امشب انتقامی که سالها انتظارشو میکشیدمو میگرفتم ،امشب پایان اون مرتیکه بود ،ولی مطمئن نبودم بااین کار قلبم آروم میگیره یا بیشتر زخمی میشه .....
بغض به گلوم فشار آورد برق چشاش دیونه ام میکرد ،کنارم روی صندلی نشسته بودو با استرس پایان لباسشو محکم فشار میداد ....
عاقد شروع کرد به خوندن خطبه ،قلبم برای ثانیه ای رفتو دیگه نزد ،با کلمه ای که از دهن رها شنیدم تحمل اون حجم از انتقام برام سخت شد ....
_با اجازت پدرو مادرم :بله!!!!
قلبم توی سینم سنگینی میکرد چشای که باعشق نگاهم میکرد زل زد بهم ،من چطوری میخواستم از این چشا دل بکنم.....
اشک چشامو تو دار کرد ولی یه لحظه ام از انتقامم منصرف نشدم.....
توی آغوش عامل بدبختیام فرو رفتم ،دستامو توی دستش گرفتو گفت:مراقب دخترم باش آقای بهمنی ،اونو به تو سپردم....
فریال دستای رها رو توی دستش گرفتو گفت:وای رها خیلی بهت میاد ،عالی شدی اصلا انگار واسه تن تو دوختنش ،رها با چشمایی که پر از ذوق بود بهم خیره شد ولی من چیزی نداشتم که بهش بگم....
سکوت بینمونو شکستو گفت:بهم میاد طاها؟؟؟
مهم شدم تو چشاش ، از بالا تا پایین نگاش کردم، چیه بار دیگه مطمئن شدم دختری به زیبایی رها نیست ،نگاهمو به چشاش دوختمو گفتم:خوبه بهت میاد ....
لبخند روی لبش پر رنگ ترشد ،چاله روی گونه اش دلمو زیرو روکرد،آخ اگه اون تو نبودی رها دنیارو برات ژیرو رو میکردم،ولی حیف که تو فقط هدف انتقاممی ...
با فکرش اخمامو تو هم کشیدم دستی به موهام کشیدم .....
بعد از خریده لباس عروس رها و دخترا رو رسوندن آرایشگاه ،قرار بود امشب توی خونه عقد کنیم ،یه عقد کنون ساده ،واسه یه انتقام همینم زیادی بود....
به سمت خونه رفتم ،شکیبو مبین با کت شلواری ستشون به سمتم اومدن ....
شکیب :وای طاها معلوم هست کجابودی؟خیرسرمون امشب قرار تو دوماد بشی بعد خودت از همه دیرتر اومدی ،زودباش برو بالا لباساتو بپوش ....
بی تفاوت بهش باشه ای گفتم چیه سمت طبقه بالارفتم ،کت شلوارمو پوشیدم ،ازفکرش پوزخندی به لبم اومد وچنگی روی قلبم افتاد ،امشب انتقامی که سالها انتظارشو میکشیدمو میگرفتم ،امشب پایان اون مرتیکه بود ،ولی مطمئن نبودم بااین کار قلبم آروم میگیره یا بیشتر زخمی میشه .....
بغض به گلوم فشار آورد برق چشاش دیونه ام میکرد ،کنارم روی صندلی نشسته بودو با استرس پایان لباسشو محکم فشار میداد ....
عاقد شروع کرد به خوندن خطبه ،قلبم برای ثانیه ای رفتو دیگه نزد ،با کلمه ای که از دهن رها شنیدم تحمل اون حجم از انتقام برام سخت شد ....
_با اجازت پدرو مادرم :بله!!!!
قلبم توی سینم سنگینی میکرد چشای که باعشق نگاهم میکرد زل زد بهم ،من چطوری میخواستم از این چشا دل بکنم.....
اشک چشامو تو دار کرد ولی یه لحظه ام از انتقامم منصرف نشدم.....
توی آغوش عامل بدبختیام فرو رفتم ،دستامو توی دستش گرفتو گفت:مراقب دخترم باش آقای بهمنی ،اونو به تو سپردم....
۲۰.۰k
۱۲ بهمن ۱۳۹۹