طاها
#طاها
به سمت اتاق مشترکمون رفتم باز لایه حوله خیس که دورش پیچیده بود خوابیده بود...
بغضمو قورت دادم وکنارش نشستم....
کنارش روی تخت نشستم دستمو تو موهای خوش حالت نم دارش بردم ،قلبم براش رفت دستمو رو سرشون برهنه اش کشیدم بوسیدمش ،عطر تنش دیونه ام میکرد....
حس گرما و تو وجودم احساس کردم....
اما چه فایده که فردا ازم گرفته میشد،خودم با دستای خودم عشقمو نابود میکردم ....
دلم میخواست سیر آغوشش بشم....
واسه همین حوله تنش باز کردم یه پیرهن از خودم تنش کردم وپ تو رو کشیدم روش....
کنارش دراز کشیدم هنوز کاری نکرده بودم که خودشو توهمون خوابو بیداریش تو بغلم جا کردو سرشو گذاشت رو شونه ام.،موهاشو نوازش کردم .....
وسفت توی بغلم گرفتمش
قلب مرفت اما زمان نگذشت کل خونه رو با استرس تی
همه بچه هااومده بودن ومنتظربودن مهمونی شروع بشه ولی من فقط چشم به دراتاق مشترکمون بود ،چطوری میخواستم از این عشق دل بکنم ....
زمان گذشت رها بایه لباسه دکلته مشکی ودامن کلوشش که تا رو زانو میومد از پله ها پایین اومد....
چقدر خوشگل شده بود،دلم میخواست تا آخرش مال من باشه اما نمیشد ....
ساعتی گذشت انتقام نزدیک شد،خون جلو چشامو میگرفت قلب سنگی من جای واسه عشق نداشت ......
رها دست تو دست فریال داشت وسط سالن میرقصید که همه رفتن کنار ....
پشت سرش زانو زدم با دور شدن فریال ازش به سمتم برگشت ،انگار که تو شک بود ,بااشکای که تو چشاش جمع شده بود نگاهی بهم کرد ،توی آغوشم خودشو رها کرد ومحکم تر از هروقتی بغلم کرد ،ولی انگار هیچ حسی نداشتم ،حلقه رو توی دستش کردم ،نگاهی بهم کرد ویهو لباشو روی لبام گذاشت.....
میخواستم مقاومنت کنم اما نمیتونستم تمامه که بود پس وحشی تر از هروقتی افتادم به جون لباش بوسیدمش ،طولانی ترین بوسه ای که میتونستی معشوقتو باهاش غرق خودت کنی همین بود.....
اشک گونه هامو خیس کرد وپیش زدم ....
فکر کرد نفس کم آوردم که دوبار بغلم کرد....
قلبم وایستادو دیگه نزد من چطوری میخواستم این همه عشقو از بین ببرم ،آتیش درونم شعله ور تر شد....
انگار هرروز بیشتر بیشتر عاشقش میشدم.......
به سمت اتاق مشترکمون رفتم باز لایه حوله خیس که دورش پیچیده بود خوابیده بود...
بغضمو قورت دادم وکنارش نشستم....
کنارش روی تخت نشستم دستمو تو موهای خوش حالت نم دارش بردم ،قلبم براش رفت دستمو رو سرشون برهنه اش کشیدم بوسیدمش ،عطر تنش دیونه ام میکرد....
حس گرما و تو وجودم احساس کردم....
اما چه فایده که فردا ازم گرفته میشد،خودم با دستای خودم عشقمو نابود میکردم ....
دلم میخواست سیر آغوشش بشم....
واسه همین حوله تنش باز کردم یه پیرهن از خودم تنش کردم وپ تو رو کشیدم روش....
کنارش دراز کشیدم هنوز کاری نکرده بودم که خودشو توهمون خوابو بیداریش تو بغلم جا کردو سرشو گذاشت رو شونه ام.،موهاشو نوازش کردم .....
وسفت توی بغلم گرفتمش
قلب مرفت اما زمان نگذشت کل خونه رو با استرس تی
همه بچه هااومده بودن ومنتظربودن مهمونی شروع بشه ولی من فقط چشم به دراتاق مشترکمون بود ،چطوری میخواستم از این عشق دل بکنم ....
زمان گذشت رها بایه لباسه دکلته مشکی ودامن کلوشش که تا رو زانو میومد از پله ها پایین اومد....
چقدر خوشگل شده بود،دلم میخواست تا آخرش مال من باشه اما نمیشد ....
ساعتی گذشت انتقام نزدیک شد،خون جلو چشامو میگرفت قلب سنگی من جای واسه عشق نداشت ......
رها دست تو دست فریال داشت وسط سالن میرقصید که همه رفتن کنار ....
پشت سرش زانو زدم با دور شدن فریال ازش به سمتم برگشت ،انگار که تو شک بود ,بااشکای که تو چشاش جمع شده بود نگاهی بهم کرد ،توی آغوشم خودشو رها کرد ومحکم تر از هروقتی بغلم کرد ،ولی انگار هیچ حسی نداشتم ،حلقه رو توی دستش کردم ،نگاهی بهم کرد ویهو لباشو روی لبام گذاشت.....
میخواستم مقاومنت کنم اما نمیتونستم تمامه که بود پس وحشی تر از هروقتی افتادم به جون لباش بوسیدمش ،طولانی ترین بوسه ای که میتونستی معشوقتو باهاش غرق خودت کنی همین بود.....
اشک گونه هامو خیس کرد وپیش زدم ....
فکر کرد نفس کم آوردم که دوبار بغلم کرد....
قلبم وایستادو دیگه نزد من چطوری میخواستم این همه عشقو از بین ببرم ،آتیش درونم شعله ور تر شد....
انگار هرروز بیشتر بیشتر عاشقش میشدم.......
۱۹.۵k
۱۱ بهمن ۱۳۹۹