دشمن ناتنی pt
دشمن ناتنی pt17
جیسونگ با گریه وارد خونه شد و نگاه تنفر بارانه ای به سوهی کرد و نزدیکش شد و با هر حرفش به شونه دختر ضربه میزد
# چیکار .....کرده ها.....پسرم بخاطر تو داره جون میده......بگو چیکارت کرده ....با توام.
سوهی از حرفای جیسونگ تعجب کرده بود که تهیونگ جلو اومد و زن رو از خواهرش دور کرد.
سوهی بیرون رفت و با فهیمیدن اینکه اون دو نفر تو زیر زمین بودن رفت اونجا.
با دیدن پدرش که تا الان هم پسر رو به غلط کردن انداخته بود سریع وارد شد
+بابا چیکار داری میکنی
سون هو به سوهی نگاهی انداخت
@ خوب شد اومدی،میخواستم صدات کنم .
چاقویی که به خون آغشته شد بود رو میز گذاشت و اسلحه ای رو سمت دختر گرفت
@ بگیرش دخترم،زندگی کسی رو بهت آسیب زده خودت تمومش کنی.
سوهی با عصبانیت به تهیونگ نگاه کرد و متوجه شد که جریان رو به باباش گفته بود.
اسلحه رو گرفت پشت جونگکوک وایساد ،اسلحه رو سمت دستبند پسر گرفت با شلیک کردن دست پسر رو باز کرد
+خیلی داری بزرگش میکنی بابا.
@ بهت گفته بودم که سر سلامتی تو با کسی شوخی ندارم سوهی .
سوهی چشم جونگکوک رو باز کرد و در آخر جلو پدرش و تهیونگ وایساد
+چیز خطرناکی اتفاق نیفتاده بابا،نمیدونم پسرت بهت چی گفته ولی یه چیزی بود و تموم شد.
پدرش دستش رو دقیقا رو زخم دخترش گذاشت و کمی فشار داد
@ تموم شده؟
سوهی از درد صورتش جمع شد که پدرش دستش رو برداشت
@ تو نباید آنقدر ضعیف باشی که بخوای با احساساتت جلو بری.
+ضعیف؟من ضعیف بودن که چهار سال از کارم دست برداشتم؟داری به من میگی ضعیف بابا؟منی چه تو این چهار سال بدون اینکه خبر داشتی باشی دارم سعی میکنم هیچی اتفاقی براتون نیوفته و یه تار مو ازتون کم نشه،و الان فقط بخاطر اینکه نمیزارم به پسر زنت آسیب برسونی ضعیف شدم،اگه آسیب دیدم حتما حقم بودم حتما کاری کردم،الانم به اندازه کافی به این پسر آسیب زدی و حدش رو بهش نشون دادی.
با تموم شدن حرفش پدرش رفت و تهیونگ بود که جلوش بود
+همیشه نیاز نیست پسر خوبه بابا باشی .
به سمت جونگکوک رفت و سعی کرد بلندش کنه که تهیونگ هم اومد کمکش.
آروم پسر رو به سمت اتاقش بردن .
+به دکتر بگو بیاد ببیتنش،البته اگه قبل از دکتر به بابا خبر نمیدی.
سوهی از اتاق بیرون رفت و با جسم خسته جیسونگ روی تختش تو اتاقی که درش باز بود مواجه شد.
در زد و واردش شد
+چیزه.... جونگکوک تو اتاقشه،اگه خواستین میتونین ببینیدش
جیسونگ نگاه خیره شو از زمین گرفت و به دختر داد و سریع از اتاق خارج شد.
جیسونگ با گریه وارد خونه شد و نگاه تنفر بارانه ای به سوهی کرد و نزدیکش شد و با هر حرفش به شونه دختر ضربه میزد
# چیکار .....کرده ها.....پسرم بخاطر تو داره جون میده......بگو چیکارت کرده ....با توام.
سوهی از حرفای جیسونگ تعجب کرده بود که تهیونگ جلو اومد و زن رو از خواهرش دور کرد.
سوهی بیرون رفت و با فهیمیدن اینکه اون دو نفر تو زیر زمین بودن رفت اونجا.
با دیدن پدرش که تا الان هم پسر رو به غلط کردن انداخته بود سریع وارد شد
+بابا چیکار داری میکنی
سون هو به سوهی نگاهی انداخت
@ خوب شد اومدی،میخواستم صدات کنم .
چاقویی که به خون آغشته شد بود رو میز گذاشت و اسلحه ای رو سمت دختر گرفت
@ بگیرش دخترم،زندگی کسی رو بهت آسیب زده خودت تمومش کنی.
سوهی با عصبانیت به تهیونگ نگاه کرد و متوجه شد که جریان رو به باباش گفته بود.
اسلحه رو گرفت پشت جونگکوک وایساد ،اسلحه رو سمت دستبند پسر گرفت با شلیک کردن دست پسر رو باز کرد
+خیلی داری بزرگش میکنی بابا.
@ بهت گفته بودم که سر سلامتی تو با کسی شوخی ندارم سوهی .
سوهی چشم جونگکوک رو باز کرد و در آخر جلو پدرش و تهیونگ وایساد
+چیز خطرناکی اتفاق نیفتاده بابا،نمیدونم پسرت بهت چی گفته ولی یه چیزی بود و تموم شد.
پدرش دستش رو دقیقا رو زخم دخترش گذاشت و کمی فشار داد
@ تموم شده؟
سوهی از درد صورتش جمع شد که پدرش دستش رو برداشت
@ تو نباید آنقدر ضعیف باشی که بخوای با احساساتت جلو بری.
+ضعیف؟من ضعیف بودن که چهار سال از کارم دست برداشتم؟داری به من میگی ضعیف بابا؟منی چه تو این چهار سال بدون اینکه خبر داشتی باشی دارم سعی میکنم هیچی اتفاقی براتون نیوفته و یه تار مو ازتون کم نشه،و الان فقط بخاطر اینکه نمیزارم به پسر زنت آسیب برسونی ضعیف شدم،اگه آسیب دیدم حتما حقم بودم حتما کاری کردم،الانم به اندازه کافی به این پسر آسیب زدی و حدش رو بهش نشون دادی.
با تموم شدن حرفش پدرش رفت و تهیونگ بود که جلوش بود
+همیشه نیاز نیست پسر خوبه بابا باشی .
به سمت جونگکوک رفت و سعی کرد بلندش کنه که تهیونگ هم اومد کمکش.
آروم پسر رو به سمت اتاقش بردن .
+به دکتر بگو بیاد ببیتنش،البته اگه قبل از دکتر به بابا خبر نمیدی.
سوهی از اتاق بیرون رفت و با جسم خسته جیسونگ روی تختش تو اتاقی که درش باز بود مواجه شد.
در زد و واردش شد
+چیزه.... جونگکوک تو اتاقشه،اگه خواستین میتونین ببینیدش
جیسونگ نگاه خیره شو از زمین گرفت و به دختر داد و سریع از اتاق خارج شد.
- ۴.۶k
- ۱۸ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط