دشمن ناتنی pt
دشمن ناتنی pt19
اسلحه رو آماده کرد و بعد روی میز انداختش
+از تو شروع میکنیم
مرد با ریشه زدن ترس تو بدنش اسلحه رو برداشت و رو سرش گذاشت و ماشه رو کشید.
بلافاصله دختر برداشت و همین کارو تکرار کرد.
+نوبت توعه....زودباش وقتم داره هدر میره پیری
مرد دوباره کارو تکرار کرد و بعد دختر دوباره بدون ترسی همون کارو کرد.
+نترس یه لحظه است،اگه گلوله در بیاد همون لحظه سیاهی چیز خاصی نیست
مرد اسلحه رو برداشت و دوباره ماشه رو کشید و با خالی بودنش چشمامشو بست.
سوهی همون کارو تکرار کرد و در آخر دوباره نوبت مرد رسید.
مرد با لحن خبیثانه ای اسلحه رو برداشت و رو شقیقه اش گذاشت
¥همیشه برام سوال بود این همه شجاعت رو تا کجا قراره ادامه بدی ،برای یه دختری زیادیه.
مرد قبل از اینکه ماشه رو بکشه اسلحه رو سمت دختر گرفت
¥من قرار نیست حالا حالا ها بمیرم کوچولو.
تمام افراد پشت سوهی اسلحه هاشون رو آماده برای شلیک کردن
+با کشتن من خودتم نابود میشی پیری ،یادت رفته بابام بهت چی میگفت،اگه ما بسوزیم دشمنمون هم باهامون میسوزه،اگه من جات بودم اون مدارک رو میدادم و خودمو خلاص میکردم.
پیر مرد نگاه عصبی به سوی و بعد به آدمای پشتش انداخت و با تردید بلند شد و سمت کشویی که نزدیک بود رفت و در کشور رو باز کرد .انگار حالا حالا ها قرار نبود از کشتن دختر منصرف بشه .درست زمانی که میخواست با هفتیر به دختر شلیک کنه سوهی زودتر دست مرد و هدف گرفت و شلیک کرد.
+گفتم مدارک رو بیار پیری زود باش.
سیباس از درد دستش رو گرفته بود و با جمع کردن قدرتش سعی کرد که مدارک رو به دختر برسونه.
دختر زودتر بلند شد و مدارک رو ازش گرفت و نگاهی به کامل بودنشون انداخت
+ممنون پیری،سعی کن دفعه بعد آدمای بیشتری حاضر کنی.....البته اگه دفعه بعدی وجود داشته باشه.
اسلحه رو سمت مرد گرفت و یه تیر تو سرش خالی کرد
+خیلی عمر کرده بودی دیگه،کسل کننده شده بودی
اسلحه رو آماده کرد و بعد روی میز انداختش
+از تو شروع میکنیم
مرد با ریشه زدن ترس تو بدنش اسلحه رو برداشت و رو سرش گذاشت و ماشه رو کشید.
بلافاصله دختر برداشت و همین کارو تکرار کرد.
+نوبت توعه....زودباش وقتم داره هدر میره پیری
مرد دوباره کارو تکرار کرد و بعد دختر دوباره بدون ترسی همون کارو کرد.
+نترس یه لحظه است،اگه گلوله در بیاد همون لحظه سیاهی چیز خاصی نیست
مرد اسلحه رو برداشت و دوباره ماشه رو کشید و با خالی بودنش چشمامشو بست.
سوهی همون کارو تکرار کرد و در آخر دوباره نوبت مرد رسید.
مرد با لحن خبیثانه ای اسلحه رو برداشت و رو شقیقه اش گذاشت
¥همیشه برام سوال بود این همه شجاعت رو تا کجا قراره ادامه بدی ،برای یه دختری زیادیه.
مرد قبل از اینکه ماشه رو بکشه اسلحه رو سمت دختر گرفت
¥من قرار نیست حالا حالا ها بمیرم کوچولو.
تمام افراد پشت سوهی اسلحه هاشون رو آماده برای شلیک کردن
+با کشتن من خودتم نابود میشی پیری ،یادت رفته بابام بهت چی میگفت،اگه ما بسوزیم دشمنمون هم باهامون میسوزه،اگه من جات بودم اون مدارک رو میدادم و خودمو خلاص میکردم.
پیر مرد نگاه عصبی به سوی و بعد به آدمای پشتش انداخت و با تردید بلند شد و سمت کشویی که نزدیک بود رفت و در کشور رو باز کرد .انگار حالا حالا ها قرار نبود از کشتن دختر منصرف بشه .درست زمانی که میخواست با هفتیر به دختر شلیک کنه سوهی زودتر دست مرد و هدف گرفت و شلیک کرد.
+گفتم مدارک رو بیار پیری زود باش.
سیباس از درد دستش رو گرفته بود و با جمع کردن قدرتش سعی کرد که مدارک رو به دختر برسونه.
دختر زودتر بلند شد و مدارک رو ازش گرفت و نگاهی به کامل بودنشون انداخت
+ممنون پیری،سعی کن دفعه بعد آدمای بیشتری حاضر کنی.....البته اگه دفعه بعدی وجود داشته باشه.
اسلحه رو سمت مرد گرفت و یه تیر تو سرش خالی کرد
+خیلی عمر کرده بودی دیگه،کسل کننده شده بودی
- ۵.۷k
- ۱۹ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط