پارت ۴
پارت ۴
ا/ت ویو
+الان اون میره پلیسارو خبر میکنه....فقط یه کار می تونیم بکنیم
اون مرده موهامو کشید بادیگارداشم هوپی رو بلند کردن و انداختن تو ماشینشون
نامجون:فکر نکن میتونی در بری عوضی
.......
رسیدیم به یه کلبه ی کوچیک و خراب
مارو انداختن اونجا و درو قفل کردن
انقدر ترسیده بودم که بی صدا گریه می کردم و هوپی کنار من دراز کشیده بود
+ا/ت؟ خوبی؟
-هوپی*با گریه بغلش میکنه*
+چیشده؟
-اون لعنتی هر چقدر تونست زدت بقیه اعضارو گرفت ولی شوگا فرار کرده بود و رفت به پلیسا گفت اونم ما دوتارو برداشت آورد اینجا
+ما کجاییم؟
-نمی دونم ولی اینجا جنگله خیلی بده اوضاع من می ترسم هوپی
+باید یکیمون فرار کنه
-چی؟
+از اونجایی که من خیلی زخمیم و حالم خوب میست بهتره تو بری میتونی سریع بدویی؟
-آره ولی خودت تنها چیکار می خوای بکنی؟
+نگران نباش چیزیم نمیشه بیا تا وقت داریم و اون نیومده فرار کن و برو
-باشه
+اون پنجره رو میبینی که شیشه هاش شکسته؟
-آره
+باید با تمام زورت اون آهنارو بکنی و از اونجا فرار کنی
-من نمی تونم
+چرا ا/ت تو از پسش برمیایی مطمئن باش زود باش برو
-ب...باشه
بلند شدم و با آهنه ور رفتم
بالاخره انقدر زور زدم که کنده شد و منم از شیشه بلند شدم و رفتم
-هوپی تو هم بیا دیگه
+من نمی تونم بدوئی
-اشکال نداره من تا جایی که بتونم از اینجا دورت می کنم خواهش می کنم بیا
+ولی....
-هوپی لطفا! نمی خوام از دستت بدم
هوپی با هزارتا بدبختی از جاش بلند شد و از پنجره پرید بیرون
از زیر بغل گرفتمش تا تعادلشو حفظ کنه بعد سرگردون توی جنگل می چرخیدیم
ا/ت ویو
+الان اون میره پلیسارو خبر میکنه....فقط یه کار می تونیم بکنیم
اون مرده موهامو کشید بادیگارداشم هوپی رو بلند کردن و انداختن تو ماشینشون
نامجون:فکر نکن میتونی در بری عوضی
.......
رسیدیم به یه کلبه ی کوچیک و خراب
مارو انداختن اونجا و درو قفل کردن
انقدر ترسیده بودم که بی صدا گریه می کردم و هوپی کنار من دراز کشیده بود
+ا/ت؟ خوبی؟
-هوپی*با گریه بغلش میکنه*
+چیشده؟
-اون لعنتی هر چقدر تونست زدت بقیه اعضارو گرفت ولی شوگا فرار کرده بود و رفت به پلیسا گفت اونم ما دوتارو برداشت آورد اینجا
+ما کجاییم؟
-نمی دونم ولی اینجا جنگله خیلی بده اوضاع من می ترسم هوپی
+باید یکیمون فرار کنه
-چی؟
+از اونجایی که من خیلی زخمیم و حالم خوب میست بهتره تو بری میتونی سریع بدویی؟
-آره ولی خودت تنها چیکار می خوای بکنی؟
+نگران نباش چیزیم نمیشه بیا تا وقت داریم و اون نیومده فرار کن و برو
-باشه
+اون پنجره رو میبینی که شیشه هاش شکسته؟
-آره
+باید با تمام زورت اون آهنارو بکنی و از اونجا فرار کنی
-من نمی تونم
+چرا ا/ت تو از پسش برمیایی مطمئن باش زود باش برو
-ب...باشه
بلند شدم و با آهنه ور رفتم
بالاخره انقدر زور زدم که کنده شد و منم از شیشه بلند شدم و رفتم
-هوپی تو هم بیا دیگه
+من نمی تونم بدوئی
-اشکال نداره من تا جایی که بتونم از اینجا دورت می کنم خواهش می کنم بیا
+ولی....
-هوپی لطفا! نمی خوام از دستت بدم
هوپی با هزارتا بدبختی از جاش بلند شد و از پنجره پرید بیرون
از زیر بغل گرفتمش تا تعادلشو حفظ کنه بعد سرگردون توی جنگل می چرخیدیم
۱۹.۸k
۱۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.