تک پارتی از تهی
با تهیونگ بهم زدم چون باباش گفت اگه بهم نزنم تهیونگ رو میکشه چطور میتونن اینقدر ظالم باشن چند هفته ای هست که با تهیونگ کات کردم واقعا بدون اون نمیتونم بهش وابسته شدم یعنی اونم دلش برای من تنگ شده؟ روزایی که با تهیونگ بودم بیخیال همچی میشدم و شاد بودم الان یدونه نرده متحرک بیشتر نیسم داشتم برای خودم نودل درست میکردم که یکدفعه با صدای زنگ به سرعت به طرف در رفتم و بازش کردم پستچی بود ولی من که چیزی سفارش ندادم بسترو ازش گرفتم یه نامه بود بازش کردم و شروع کردم به خوندن با چیزی که دیدم برگه از دستم افتاد نفس کشیدن برام سخت شده بود چیزی هیچ وقت فکرشو نمیکردم اتفاق افتاد نامه عروسی تهیونگ با بهترین دوستم نمیخواستم برم ولی بالاخره تصمیم گرفتم برم یه لباس ساده پوشیدم و به سمت تالار رفتم خیلی شلوغ بود دقیقا موقعه ای رسیدم که قرار بود تهیونگ بگه بله تا میخواست حرف بزنه چشمش به من افتاد سر جاش میخکوب شد کنترلشو از دست داد تا میخواست حرف بزنه بلند داد زدم نه به سمت تهیونگ رفتم و بوسیدمش همه با تعجب بهمون خیره شده بودن ازش جدا شدم و بهش خیره شدم
+این این چه کاری بود کردی
_مال خودمی مال خودم میمونی کسیم نمیتونه تورو ازم بگیره میخواد هر کسی باشه
و حالا آخر این هفته عروسی من و تهیونگه
+این این چه کاری بود کردی
_مال خودمی مال خودم میمونی کسیم نمیتونه تورو ازم بگیره میخواد هر کسی باشه
و حالا آخر این هفته عروسی من و تهیونگه
۵۰.۱k
۰۳ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.