زندگی تباه من
(زندگی تباه من)
«فصل دوم»
&۶
(از زبون نویسنده)
(وومین چاقوش رو میبره بالا و آماده ضربه میشه و نائه که خیلی ترسیده تقلا میکنه)
وومین: نگران نباش، یکم درد داره زود تمومش میکنم
نائه: لطفاً!!.....هققق.......دیگه فرار نمیکنم ببخشید...لطفا!!!!
وومین: چرا باید حرفت و باور کنم؟
نائه: حرومزاده عوضی! گفتم فرار نمیکنم!...........بیبببب+
( وومین دوباره آماده ضربه میشه اما نائه دوباره میگه)
نائه: باشه ببخشید!....قول میدم فرار نمیکنم........لطفا......
( وومین چاقو رو توی جیبش میزاره و مچ دست نائه رو سفت میگیره و میبرتش سمت عمارت وارد یه اتاق میشن و وومین نائه رو به تخت میبنده و بعد میره سمت در)
وومین: به نفعته دوباره فکر فرار به سرت نزنه فهمیدی؟
( بعد از اتاق خارج میشه و نائه زیر لب فوش میده )
(از زبون وومین)
(اندر ذهن)*نائه هرکاری میکنم حافظش برنمیگرده شاید باید برم سراغ یکی از دوستاش *
( سوار ماشین شدم و از عمارت خارج شدم و بعد یک ساعت به یه خونه رسیدم در
زد و و یه دختر با موهای بلند مشکی در و باز کرد و با دیدن من تعجب کرد بعد یه لبخند زدم و گفتم)
وومین: میتونم بیام داخل؟
(اون دختر من رو داخل خونه اش راه داد و روی مبل نشستم و شروع به صحبت کردیم )
وومین: میونگ پس گفتی از سوهو خبر نداری؟چه اتفاقی براتون افتاد؟ شما دونفر خیلی باهم خوب بودید چرا سوهو یهو گذاشت رفت؟
(میونگ اشکش جاری شد و با بغض گفت)
میونگ: یک سال بعد به کما رفتن نائه سوهو وارد یه کاری شد و گفت که بی خطره اما وقتی فهمید داره با قاچاقچی ها کار میکنه سریع از اون کار بیرون کشید ولی بعد چند هفته تازه شروع شد هر روز پیام های تهدید آمیز برای من و سوهو میومد سوهو خونمون رو عوض کرد و یه گوشی جدید برای خودش گرفت ولی گفت برای چند روز میره تایلند پیش عموش و گفت باهام در تماسه ولی بعد دوهفته که هر روز بهم زنگ میزد دیگه زنگ نزد به هم شماره ای ازش زنگ زدم و هیچ کدوم در دسترس نبود و الان هنوزم خیلی وقته دنبالشم.....هقققق
«فصل دوم»
&۶
(از زبون نویسنده)
(وومین چاقوش رو میبره بالا و آماده ضربه میشه و نائه که خیلی ترسیده تقلا میکنه)
وومین: نگران نباش، یکم درد داره زود تمومش میکنم
نائه: لطفاً!!.....هققق.......دیگه فرار نمیکنم ببخشید...لطفا!!!!
وومین: چرا باید حرفت و باور کنم؟
نائه: حرومزاده عوضی! گفتم فرار نمیکنم!...........بیبببب+
( وومین دوباره آماده ضربه میشه اما نائه دوباره میگه)
نائه: باشه ببخشید!....قول میدم فرار نمیکنم........لطفا......
( وومین چاقو رو توی جیبش میزاره و مچ دست نائه رو سفت میگیره و میبرتش سمت عمارت وارد یه اتاق میشن و وومین نائه رو به تخت میبنده و بعد میره سمت در)
وومین: به نفعته دوباره فکر فرار به سرت نزنه فهمیدی؟
( بعد از اتاق خارج میشه و نائه زیر لب فوش میده )
(از زبون وومین)
(اندر ذهن)*نائه هرکاری میکنم حافظش برنمیگرده شاید باید برم سراغ یکی از دوستاش *
( سوار ماشین شدم و از عمارت خارج شدم و بعد یک ساعت به یه خونه رسیدم در
زد و و یه دختر با موهای بلند مشکی در و باز کرد و با دیدن من تعجب کرد بعد یه لبخند زدم و گفتم)
وومین: میتونم بیام داخل؟
(اون دختر من رو داخل خونه اش راه داد و روی مبل نشستم و شروع به صحبت کردیم )
وومین: میونگ پس گفتی از سوهو خبر نداری؟چه اتفاقی براتون افتاد؟ شما دونفر خیلی باهم خوب بودید چرا سوهو یهو گذاشت رفت؟
(میونگ اشکش جاری شد و با بغض گفت)
میونگ: یک سال بعد به کما رفتن نائه سوهو وارد یه کاری شد و گفت که بی خطره اما وقتی فهمید داره با قاچاقچی ها کار میکنه سریع از اون کار بیرون کشید ولی بعد چند هفته تازه شروع شد هر روز پیام های تهدید آمیز برای من و سوهو میومد سوهو خونمون رو عوض کرد و یه گوشی جدید برای خودش گرفت ولی گفت برای چند روز میره تایلند پیش عموش و گفت باهام در تماسه ولی بعد دوهفته که هر روز بهم زنگ میزد دیگه زنگ نزد به هم شماره ای ازش زنگ زدم و هیچ کدوم در دسترس نبود و الان هنوزم خیلی وقته دنبالشم.....هقققق
- ۳.۳k
- ۲۱ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط