part 27
part 27
اربابِ-اجباریهمن
@ انقد گوشه گیر نباش..چرا غذاتو نمیخوری شبام ک درست نمیخابی...سلامتیتو از دست میدی!
کوک:: ن..دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم..من خیلی وقته همه چیزمو از دست دادم...
@ اون برمیگرده...سولنان میاد
کوک:: بمیرم براش...من باید برم دنبالش..سولنانه من ترکم نمیکرد..مطمئنم بلایی سرش آوردن یا بزور بردنش
@ خب ت برش گردون
کوک:: چطوری از کجااا؟؟؟!!! کله سئول رو گشتیم..بقیه شهرام داریم میگردیم حتی آگهی پخش کردیم..هیچ خبری ازش نیست
@ امید دارم ک پیدا میشه توهم غذاتو بخور.. من بایدبرم
پیرزن همسایس (@) 🗿
.............................................
تهیونگ:: بیب کوچولوم..نمیخوای پاشی!؟
سولنان:: ن..ولم کن
تهیونگ:: پاشو بریم صبحونه بخوری
سولنان:: هفففف من...
تهیونگ لباشو رو لبای سولنان گذاشت و نزاشت حرفشو بزنه..تو همون حالت از رو تخت بلندش کرد و رفتن بیرون...
وقتی یه بوسه عمیق ازشون گرفت ولش کرد...
تهیونگ:: هنوزم همکاری نمیکنی..حواست هست؟!
سولنان:: خ..خب..من..م..
عاجوما:: صبحانه آمادس آقا
تهیونگ:: هومم...من عجله دارم باید برم شرکت..کای رفته!؟
عاجوما:: دیشب رفت
تهیونگ:: باید الان شرکت باشه...خب..به سولنان رسیدگی کن؛من باید برم..
عاجوما:: چشم خیالتون راحت..شمام مراقب پسرم کای باشید
تهیونگ:: چی میگی؟!
عاجوما:: ه..هیچی..میرم دور کارام
تهیونگ چونه سولنان رو گرفت و سرشو اورد بالا...صورتشو نزدیکش برد و بوسش کرد...
تهیونگ:: خیلی دلم میخاد حداقل برای ی بارم که شده وقتی نیستم بهم زنگ بزنی و بگی دلت واسم تنگ شده...
سولنان هیچی نگفت و یه قدم عقب رفت که تهیونگ ازش فاصله گرفت...
تهیونگ:: امروز زیاد کار دارم..کای که کاراش تموم میگم بیاد ببرت بیرون خوبه؟!
سولنان:: اوهوم
تهیونگ ازش خدافظی کرد و رفت...
عاجوما از پشت دست سولنان رو گرفت کشوندش ک سولنان یکم ترسید...
عاجوما:: بیا غذاتو بدم بخوری لاغر مُردنی..پسرم میاد بعد ببرت بیرون..دلم میخاد بیام ولی نمیشه..پسرم اسمش کای هست..پسر واقعیم نیست میخام ب فرزند خواندگی قبولش کنم ولی صگه نمیاد
سولنان:: خ..خب نمیاد مگ زوره
عاجوما:: غلط کرده..ت غذاتو بخور
#dasam
اربابِ-اجباریهمن
@ انقد گوشه گیر نباش..چرا غذاتو نمیخوری شبام ک درست نمیخابی...سلامتیتو از دست میدی!
کوک:: ن..دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم..من خیلی وقته همه چیزمو از دست دادم...
@ اون برمیگرده...سولنان میاد
کوک:: بمیرم براش...من باید برم دنبالش..سولنانه من ترکم نمیکرد..مطمئنم بلایی سرش آوردن یا بزور بردنش
@ خب ت برش گردون
کوک:: چطوری از کجااا؟؟؟!!! کله سئول رو گشتیم..بقیه شهرام داریم میگردیم حتی آگهی پخش کردیم..هیچ خبری ازش نیست
@ امید دارم ک پیدا میشه توهم غذاتو بخور.. من بایدبرم
پیرزن همسایس (@) 🗿
.............................................
تهیونگ:: بیب کوچولوم..نمیخوای پاشی!؟
سولنان:: ن..ولم کن
تهیونگ:: پاشو بریم صبحونه بخوری
سولنان:: هفففف من...
تهیونگ لباشو رو لبای سولنان گذاشت و نزاشت حرفشو بزنه..تو همون حالت از رو تخت بلندش کرد و رفتن بیرون...
وقتی یه بوسه عمیق ازشون گرفت ولش کرد...
تهیونگ:: هنوزم همکاری نمیکنی..حواست هست؟!
سولنان:: خ..خب..من..م..
عاجوما:: صبحانه آمادس آقا
تهیونگ:: هومم...من عجله دارم باید برم شرکت..کای رفته!؟
عاجوما:: دیشب رفت
تهیونگ:: باید الان شرکت باشه...خب..به سولنان رسیدگی کن؛من باید برم..
عاجوما:: چشم خیالتون راحت..شمام مراقب پسرم کای باشید
تهیونگ:: چی میگی؟!
عاجوما:: ه..هیچی..میرم دور کارام
تهیونگ چونه سولنان رو گرفت و سرشو اورد بالا...صورتشو نزدیکش برد و بوسش کرد...
تهیونگ:: خیلی دلم میخاد حداقل برای ی بارم که شده وقتی نیستم بهم زنگ بزنی و بگی دلت واسم تنگ شده...
سولنان هیچی نگفت و یه قدم عقب رفت که تهیونگ ازش فاصله گرفت...
تهیونگ:: امروز زیاد کار دارم..کای که کاراش تموم میگم بیاد ببرت بیرون خوبه؟!
سولنان:: اوهوم
تهیونگ ازش خدافظی کرد و رفت...
عاجوما از پشت دست سولنان رو گرفت کشوندش ک سولنان یکم ترسید...
عاجوما:: بیا غذاتو بدم بخوری لاغر مُردنی..پسرم میاد بعد ببرت بیرون..دلم میخاد بیام ولی نمیشه..پسرم اسمش کای هست..پسر واقعیم نیست میخام ب فرزند خواندگی قبولش کنم ولی صگه نمیاد
سولنان:: خ..خب نمیاد مگ زوره
عاجوما:: غلط کرده..ت غذاتو بخور
#dasam
۱۶.۲k
۲۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.