ازدواج اجباری ~♡~پارت۲۲
ازدواج اجباری ~♡~پارت۲۲
که متوجه شدیم بغل همیماز هم جدا شدیم
رونا:اهممم (گلوشو صاف کرد)پس تو طرح هارو بع لوکاس نشون بده منم میرم یه جلسه ترتیب بدم برای مدلا
ته:اوکی بهم خبر بده
رونا:باش
رفتم بیرون اوففف چرا انقد قلبم تند تند میزنه رفتم اتاقم.........
تهیونگ ویو:
داشتم کارای شرکت رو انجام میدادم رونا چرا اینجوری رفتار کرد ینی حسودیش شده ؟نه بابا اونو چه به حسودی که در زدن رونا اومد تو نمیدونم چیشد همو بغل کردیم جدا شدیم قلبم داشت از جاش در میومد انگار نمیخواستم ازش جدا شم رونا رفت بیرون منم به کارام رسیدم
رونا ویو:
تق تق
رونا:بیا تو
÷خانم کاری داشتید با من
رونا:اره بیا بشین
نشست
رونا:خب رایان ازت کمک میخوام
÷چه کمکی خانم
رونا:تو اگه عاشق میشدی از غرورت میگذشتی؟
÷.....نمیدونم شاید
رونا: یعنی چی شاید
÷باید ببینی طرف ارزششو داره اونم برات کاری میکنه بعد تصمیم بگیری
رونا:.......
÷خانم من برم
رونا:ها..آره برو
÷با اجازه
رایان رفت و من موندم و فکر و خیال بزار به مامانم زنگ بزنم
رونا:سلام مامانی
مامان:سلام دختر چه عجب یادی از ما کردی
رونا:دلم خیلی براتون تنگ شده
مامان:ماهم دلمون تنگ شده میگم خالت داره خونشو درست میکنه قراره چند روزی اینجا باشن امشب میان میخوای تو هم با شوهرت بیا
رونا:نمیدونم مامان جون ببینم چی میشه ولی به احتمال زیاد میایم
مامان:باشه دخترم شب منتظرتم
رونا:باشه مامان من دیگه باید برم
مامان:برو دختر به سلامت
رونا:خداحافظ
غط کردم و کار انجام دادم
فلش بک به ساعت۸ شب:
رونا ویو:
رونا:اخیییی بلاخره تموم شد
پرونده رو بستم کیفمو برداشتم که یادم افتاد امشب با یجی قراره برم بار از یکطرف قراره برم خونه مامانم هوففف من الان چیکار کنم..خب خیلی وقته بار نرفتم خیلی وقته خانوادمو ندیدم ای باباا خاله اینا چند روز هستن پس میرم بار زنگ زدم مامانم
رونا:الو مامان
مامان:بله دخترم
رونا میگم من امشب نمیتونم بیام فردا جمعه فردا با تهیونگ میایم
مامان:ای زلیل بشی تو..باشه
رونا:خ....
بوغ بوغ بوغ
تلفن رو غط کرد اصن نزاشت حرف بزنم ولش کن رفتم سمت ماشین نشستم
ته:چرا انقد دیر کردی
رونا:خب کار داشتم
ته:ایششش
رونا:چیه
ته:هیچی
بعد نیم ساعت رسیدیم لباسم رو عوض کردم میکاپم کردم یجی زنگ زد
یجی:دم درم بیا پایین
رونا:اومدم
غط کردم و رفتم پایین تهیونگ داشت فیلم میدید
رونا:من رفتم
ته:کجا
رونا:با یجی میریم بار
ته:چی چرا
رونا:چیه خب باره دیگه
ته:.....
رونا:بای
ته:تو....
نزاشتم حرفشو بزنه در رو بستم سوار ماشین یجی شدم
.......
که متوجه شدیم بغل همیماز هم جدا شدیم
رونا:اهممم (گلوشو صاف کرد)پس تو طرح هارو بع لوکاس نشون بده منم میرم یه جلسه ترتیب بدم برای مدلا
ته:اوکی بهم خبر بده
رونا:باش
رفتم بیرون اوففف چرا انقد قلبم تند تند میزنه رفتم اتاقم.........
تهیونگ ویو:
داشتم کارای شرکت رو انجام میدادم رونا چرا اینجوری رفتار کرد ینی حسودیش شده ؟نه بابا اونو چه به حسودی که در زدن رونا اومد تو نمیدونم چیشد همو بغل کردیم جدا شدیم قلبم داشت از جاش در میومد انگار نمیخواستم ازش جدا شم رونا رفت بیرون منم به کارام رسیدم
رونا ویو:
تق تق
رونا:بیا تو
÷خانم کاری داشتید با من
رونا:اره بیا بشین
نشست
رونا:خب رایان ازت کمک میخوام
÷چه کمکی خانم
رونا:تو اگه عاشق میشدی از غرورت میگذشتی؟
÷.....نمیدونم شاید
رونا: یعنی چی شاید
÷باید ببینی طرف ارزششو داره اونم برات کاری میکنه بعد تصمیم بگیری
رونا:.......
÷خانم من برم
رونا:ها..آره برو
÷با اجازه
رایان رفت و من موندم و فکر و خیال بزار به مامانم زنگ بزنم
رونا:سلام مامانی
مامان:سلام دختر چه عجب یادی از ما کردی
رونا:دلم خیلی براتون تنگ شده
مامان:ماهم دلمون تنگ شده میگم خالت داره خونشو درست میکنه قراره چند روزی اینجا باشن امشب میان میخوای تو هم با شوهرت بیا
رونا:نمیدونم مامان جون ببینم چی میشه ولی به احتمال زیاد میایم
مامان:باشه دخترم شب منتظرتم
رونا:باشه مامان من دیگه باید برم
مامان:برو دختر به سلامت
رونا:خداحافظ
غط کردم و کار انجام دادم
فلش بک به ساعت۸ شب:
رونا ویو:
رونا:اخیییی بلاخره تموم شد
پرونده رو بستم کیفمو برداشتم که یادم افتاد امشب با یجی قراره برم بار از یکطرف قراره برم خونه مامانم هوففف من الان چیکار کنم..خب خیلی وقته بار نرفتم خیلی وقته خانوادمو ندیدم ای باباا خاله اینا چند روز هستن پس میرم بار زنگ زدم مامانم
رونا:الو مامان
مامان:بله دخترم
رونا میگم من امشب نمیتونم بیام فردا جمعه فردا با تهیونگ میایم
مامان:ای زلیل بشی تو..باشه
رونا:خ....
بوغ بوغ بوغ
تلفن رو غط کرد اصن نزاشت حرف بزنم ولش کن رفتم سمت ماشین نشستم
ته:چرا انقد دیر کردی
رونا:خب کار داشتم
ته:ایششش
رونا:چیه
ته:هیچی
بعد نیم ساعت رسیدیم لباسم رو عوض کردم میکاپم کردم یجی زنگ زد
یجی:دم درم بیا پایین
رونا:اومدم
غط کردم و رفتم پایین تهیونگ داشت فیلم میدید
رونا:من رفتم
ته:کجا
رونا:با یجی میریم بار
ته:چی چرا
رونا:چیه خب باره دیگه
ته:.....
رونا:بای
ته:تو....
نزاشتم حرفشو بزنه در رو بستم سوار ماشین یجی شدم
.......
۷.۴k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.