رمان ماهک پارت 122
#رمان_ماهک #پارت_122
بابا قبول کرد ماهک رو به ازدواج با من دراره اما شرط هایی گذاشت، اول اینکه ماهک فقط یکسال توی خونه ی منه یعنی اینکه اول تیر طلاقش رو میگیره چون من اون قرار داد رو با بابا امضا کردم. دوم اینکه من حق ندارم بهش دست بزنم چون بعد از طلاق بابا میخواد اسم منو از توی شناسنامش پاک کنه.
امیر این یعنی اینکه من فقط چند ماه دیگه وقت دارم تا کاری کنم که ماهک کنارم بمونه و عاشقم شه...
میدونی ماهک بعد از شنیدن حرفای بابا بدون اینکه چیزی بگه به سمت اتاقش دوید و تا شب از اتاق بیرون نیومد و چند روزی گذشت تا اینکه رضایتشو اعلام کرد.
روزی که بردمش ازمایش خون مدام گریه میکرد و چون از من میترسید اروم و بی صدا اشک میریخت...
روزی که واسه خرید حلقه رفتیم اشک میریخت...
روزی که واسه خرید لباس عروس رفتیم روز دیدن سفره ی عقد روز مشخص کردن تالار و باغ عروسی روز خرید کارت دعوت و حتی توی خود روز عروسی هم فقط اشک ریخت...
امیر این دختر از روز اول منو به عنوان شوهرش نپذیرفت و هنوزم که هنوزه منو شوهر خودش نمیبینه اون منو فقط پسرعمویی میبینه که همیشه کنارش بوده...
امیر تو درست میگفتی ماهک بمن وابسته شده اما عاشقم نیست اما به عنوان همسرش نپذیرفته منو...
میدونی امیر وقتی که ماهکو از بابا و مامان خواستم علاوه براینکه عاشقش بودم میخواستم یجورایی انتقام ظلمی که در حقم شده روهم از اون بگیرم تا اروم شم میدونی چرا؟ چون زورم بهش میرسید. میدونی ماهک چندین بار ازم کتک خورد؟ میدونی چقد ازم بد رفتاری دید؟ امیر من بهش حق میدم که منو نبینه اما جواب این قلب بی صاحاب رو چی بدم که چند ساله بی تاب این دختره هان؟
با امیر از حس ماهک گفتم ازین که وقتی از خونشون رفتیم باهم بحثمون شد ازین که دیگه هیچ انگیزه ای ندارم تا ماهکو عاشق خودم کنم گفتم و امیر گوش داد گفتم و امیر راهنماییم کرد...
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
بابا قبول کرد ماهک رو به ازدواج با من دراره اما شرط هایی گذاشت، اول اینکه ماهک فقط یکسال توی خونه ی منه یعنی اینکه اول تیر طلاقش رو میگیره چون من اون قرار داد رو با بابا امضا کردم. دوم اینکه من حق ندارم بهش دست بزنم چون بعد از طلاق بابا میخواد اسم منو از توی شناسنامش پاک کنه.
امیر این یعنی اینکه من فقط چند ماه دیگه وقت دارم تا کاری کنم که ماهک کنارم بمونه و عاشقم شه...
میدونی ماهک بعد از شنیدن حرفای بابا بدون اینکه چیزی بگه به سمت اتاقش دوید و تا شب از اتاق بیرون نیومد و چند روزی گذشت تا اینکه رضایتشو اعلام کرد.
روزی که بردمش ازمایش خون مدام گریه میکرد و چون از من میترسید اروم و بی صدا اشک میریخت...
روزی که واسه خرید حلقه رفتیم اشک میریخت...
روزی که واسه خرید لباس عروس رفتیم روز دیدن سفره ی عقد روز مشخص کردن تالار و باغ عروسی روز خرید کارت دعوت و حتی توی خود روز عروسی هم فقط اشک ریخت...
امیر این دختر از روز اول منو به عنوان شوهرش نپذیرفت و هنوزم که هنوزه منو شوهر خودش نمیبینه اون منو فقط پسرعمویی میبینه که همیشه کنارش بوده...
امیر تو درست میگفتی ماهک بمن وابسته شده اما عاشقم نیست اما به عنوان همسرش نپذیرفته منو...
میدونی امیر وقتی که ماهکو از بابا و مامان خواستم علاوه براینکه عاشقش بودم میخواستم یجورایی انتقام ظلمی که در حقم شده روهم از اون بگیرم تا اروم شم میدونی چرا؟ چون زورم بهش میرسید. میدونی ماهک چندین بار ازم کتک خورد؟ میدونی چقد ازم بد رفتاری دید؟ امیر من بهش حق میدم که منو نبینه اما جواب این قلب بی صاحاب رو چی بدم که چند ساله بی تاب این دختره هان؟
با امیر از حس ماهک گفتم ازین که وقتی از خونشون رفتیم باهم بحثمون شد ازین که دیگه هیچ انگیزه ای ندارم تا ماهکو عاشق خودم کنم گفتم و امیر گوش داد گفتم و امیر راهنماییم کرد...
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۴۷.۲k
۲۵ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.