رمان ماهک پارت 124
#رمان_ماهک #پارت_124
توی اتاق مطالعه داشتم به رفتار عجیب ارش فکر میکردم صبح جملاتش رو اونقدر با جذبه بیان میکرد که من جرات نمیکردم هیچ مخالفتی کنم.
بعد از خوردن صبحانه هم گفت میز رو خودش جمع میکنه و بهتره که من برم درس هامو بخونم.
بعد از خوردن ناهار مشغول شستن ظرف ها شدم که ارش به سالن رفت و با لپ تاپش مشغول بود.
حین بیرون رفتن از اشپرخونه سرش رو بالا اورد و گفت میشه لطفا یه استکان چایی برام بیاری.
سری تکون دادم و واسش چایی درست کردم و بردم. کنارش نشستم لپ تاپو بست و گفت ماهک اخر هفته عروسی یکی از همکارام هست منو هم دعوت کرده.
سری تکون دادم که ادامه داد عصر وقت داری باهم بریم برای خرید لباس؟ سری تکون دادم و گفتم چه ساعتی
+ پنج اماده باش
_ باشه
درست ساعت پنج عصر توی ماشین نشسته بودم کنارش که برگشت سمتم و گفت ماهک رژتو کمرنگ کن منم کامل برگشتم سمتش و گفتم من از رنگش خوشم میاد ارش سری تکون داد و گفت میدونم اما کمرنگش کن. نه نمیکنم ارش
با شتاب خم شد سمتم و با یه حرکت دستشو کشید روی لبم و رژو کامل پاک کرد و بعد هم ریلکس نشست سرجاش و ماشین رو روشن کرد و حرکت کرد.
با عصبانیت بهش خیره بودم که گفت میدونم رنگشو دوس داری اما بهتره توی خونه و برای دل خودت و شوهرت به لبت بزنی نه توی خیابون و واسه دل یه مشت غریبه ضمناً اگر پاکش کردم دلیل بر این نیست که تو موردی دارم یا من مرد شکاکیم اصلا اینطور نیست منتاها دلم نمیخواد نگاه هرزه ای روی زنم باشه.
بعدم صدای پخشو بالا برد و حواسشو جمع رانندگیش کرد.
باحرص رومو برگردوندم و به بیرون خیره شدم و توی دلم بهش فحش میدادم پسره ی بیشعور روانی خریدمو به دهنم زهر کرد.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
توی اتاق مطالعه داشتم به رفتار عجیب ارش فکر میکردم صبح جملاتش رو اونقدر با جذبه بیان میکرد که من جرات نمیکردم هیچ مخالفتی کنم.
بعد از خوردن صبحانه هم گفت میز رو خودش جمع میکنه و بهتره که من برم درس هامو بخونم.
بعد از خوردن ناهار مشغول شستن ظرف ها شدم که ارش به سالن رفت و با لپ تاپش مشغول بود.
حین بیرون رفتن از اشپرخونه سرش رو بالا اورد و گفت میشه لطفا یه استکان چایی برام بیاری.
سری تکون دادم و واسش چایی درست کردم و بردم. کنارش نشستم لپ تاپو بست و گفت ماهک اخر هفته عروسی یکی از همکارام هست منو هم دعوت کرده.
سری تکون دادم که ادامه داد عصر وقت داری باهم بریم برای خرید لباس؟ سری تکون دادم و گفتم چه ساعتی
+ پنج اماده باش
_ باشه
درست ساعت پنج عصر توی ماشین نشسته بودم کنارش که برگشت سمتم و گفت ماهک رژتو کمرنگ کن منم کامل برگشتم سمتش و گفتم من از رنگش خوشم میاد ارش سری تکون داد و گفت میدونم اما کمرنگش کن. نه نمیکنم ارش
با شتاب خم شد سمتم و با یه حرکت دستشو کشید روی لبم و رژو کامل پاک کرد و بعد هم ریلکس نشست سرجاش و ماشین رو روشن کرد و حرکت کرد.
با عصبانیت بهش خیره بودم که گفت میدونم رنگشو دوس داری اما بهتره توی خونه و برای دل خودت و شوهرت به لبت بزنی نه توی خیابون و واسه دل یه مشت غریبه ضمناً اگر پاکش کردم دلیل بر این نیست که تو موردی دارم یا من مرد شکاکیم اصلا اینطور نیست منتاها دلم نمیخواد نگاه هرزه ای روی زنم باشه.
بعدم صدای پخشو بالا برد و حواسشو جمع رانندگیش کرد.
باحرص رومو برگردوندم و به بیرون خیره شدم و توی دلم بهش فحش میدادم پسره ی بیشعور روانی خریدمو به دهنم زهر کرد.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۴۹.۲k
۲۶ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.