درخواستی
#درخواستی
part:¹
از اتاق بیرون اومدی و به جونکوک که پر از تشر روی مبل نشسته بود خیره شدی !
میترسیدی موضوع دیشب رو پیش بکشی ...اما باید میگفتیش ...باید از حقت دفاع میکردی !
ا/ت: ج...جونکوک!
جونکوک: ....
ا/ت: میدونم از موضوع دیشب ناراحتی! ...اما بهم حق بده ! ..م..من که نخواستم بچه دار نشیم ...خب آزمایش که دادم گفتن ....
یهو با اعصبانیت از جاش بلند شد و سرت غرید....
جونکوک: اره تو نخواستی اما چشات رو باز کن ...ببین تو نازایی نمیتونی بچه دارشی ...!
با این حرف ها و عربده هایی که سرت میزد فقط میتونستی سکوت کنی و بغض رو توی گلوت خفه کنی ! .....
با صدای خش دار و نازکی جوابش رو دادی....
ا/ت: جونکوک من بچه دار نمیشم ولی ...خودم چی خودم هم برات مهم نیستم !
جونکوک: زنه نازا به درد من نمیخوره ....برو وسایلات رو جمع کن از خونه ی من گمشو بیرون!
ا/ت: ج...جونکوک!
با نگاه پر از حرفی از کنارت گذشت و رفت اتاقش ...دیگه نمیتونستی اون بغض رو توی گلوت نگه داری ...زدی زیر گریه و رفتی سمت اتاقت ...
میدونستی اگر جونکوک حرفی بزنه پاش می مونه پس اصلا به این فکر نمیکردی که توی خونش نگه دارتِت و ببخشَتِت...
تموم وسایلات رو جمع کردی و از اتاق بیرون اومدی....اشکات رو پاک کردی و سمت در رفتی...
ادامه دارد.....
part:¹
از اتاق بیرون اومدی و به جونکوک که پر از تشر روی مبل نشسته بود خیره شدی !
میترسیدی موضوع دیشب رو پیش بکشی ...اما باید میگفتیش ...باید از حقت دفاع میکردی !
ا/ت: ج...جونکوک!
جونکوک: ....
ا/ت: میدونم از موضوع دیشب ناراحتی! ...اما بهم حق بده ! ..م..من که نخواستم بچه دار نشیم ...خب آزمایش که دادم گفتن ....
یهو با اعصبانیت از جاش بلند شد و سرت غرید....
جونکوک: اره تو نخواستی اما چشات رو باز کن ...ببین تو نازایی نمیتونی بچه دارشی ...!
با این حرف ها و عربده هایی که سرت میزد فقط میتونستی سکوت کنی و بغض رو توی گلوت خفه کنی ! .....
با صدای خش دار و نازکی جوابش رو دادی....
ا/ت: جونکوک من بچه دار نمیشم ولی ...خودم چی خودم هم برات مهم نیستم !
جونکوک: زنه نازا به درد من نمیخوره ....برو وسایلات رو جمع کن از خونه ی من گمشو بیرون!
ا/ت: ج...جونکوک!
با نگاه پر از حرفی از کنارت گذشت و رفت اتاقش ...دیگه نمیتونستی اون بغض رو توی گلوت نگه داری ...زدی زیر گریه و رفتی سمت اتاقت ...
میدونستی اگر جونکوک حرفی بزنه پاش می مونه پس اصلا به این فکر نمیکردی که توی خونش نگه دارتِت و ببخشَتِت...
تموم وسایلات رو جمع کردی و از اتاق بیرون اومدی....اشکات رو پاک کردی و سمت در رفتی...
ادامه دارد.....
- ۲۴.۹k
- ۱۶ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط