رمان دنیای من
رمان دنیای من
پارت ۴۰
دیانا، ارسلان خوابید حوصلم سر رفته بود
دستمو کردم توی موهاش و باموهاش بازی میکردم هی برای خودم مدل میدادم
ارسلان، با احساس اینکه یکی مدت طولانی داره با موهام بازی میکنه بیدار شدم ولی چشمامو باز نکردم
۵ دقیقه بود که بیدار شده بودم دیگه گفتم
دیانا، داشتم همینجوری با موهاش بازی میکردم که
ارسلان، چیکار میکنی بچه
دیانا، بیدار شدی
ارسلان، چشامو باز کردم و گفتم هوم ۵ دقیقه میشه
دیانا، حوصلم سر رفته بود
ارسلان، باید با موهای من بازی میکردی
دیانا، سرمو انداختم پایین و مظلوم گفتم ببخشید
پارت ۴۰
دیانا، ارسلان خوابید حوصلم سر رفته بود
دستمو کردم توی موهاش و باموهاش بازی میکردم هی برای خودم مدل میدادم
ارسلان، با احساس اینکه یکی مدت طولانی داره با موهام بازی میکنه بیدار شدم ولی چشمامو باز نکردم
۵ دقیقه بود که بیدار شده بودم دیگه گفتم
دیانا، داشتم همینجوری با موهاش بازی میکردم که
ارسلان، چیکار میکنی بچه
دیانا، بیدار شدی
ارسلان، چشامو باز کردم و گفتم هوم ۵ دقیقه میشه
دیانا، حوصلم سر رفته بود
ارسلان، باید با موهای من بازی میکردی
دیانا، سرمو انداختم پایین و مظلوم گفتم ببخشید
۵.۳k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.