تک پارتی:"رقصیدن با تو"
(درخواستی)
چراغ های بیشمار توی خیابون و آتش بازی نزدیک برج ایفل آسمان شب رو روشن میکرد و پاریس مثل همیشه میدرخشید.
ولی برای اون پسر فرقی نمیکرد شهر چقدر روشن و پر نور باشه
چون اون یه غریبه بود وتوی شهری به این بزرگی گمشده بود !
با اینکه این غریبه توی شهر سرگردون بود ولی بازم صدای موسیقی و بوی نمبارون حس خوبی بهش میداد
بعد کلی قدم زدن توی شهر بالاخره محل مهمونی رو پیدا کرد
وسط حیاط حوض خیلی بزرگی بود که رقص فواره هاش توجه همهی مهمونا رو بهخودش جلب کرده بود
ولی با هر قدمی که برمیداشت نگاه ها سمت اون برمیگشت و توجه هارو مال خودش میکرد
رفت و وارد سالن شد
موسیقی ملایمی با ویالن توی سالن دنس نواخته میشد
اما اون تمایلی به رقص نداشت !
همه داشتن میرقصیدن به جز...
دختر ریز نقشی که لباس سفید به تن داشت و انگار خیلی خجالتی بود
ولی...
بیشتر به نظر میومد که استرس داشته باشه یا ترسیده باشه !
شاید اونم مثل پسر غریبه...با اینجا آشنا نبود !
لحظهای محو تماشای دختر شد
اما نتونست زیاد دووم بیاره و به سمتش رفت
برعکس دختر ، اون اصلا خجالتی نبود !
_چرا تو نمیرقصی؟
+هوم؟...من...من...راستش...آح...
دختر نفسی کشید و لبخندی زد:
کسی بهم درخواست نداده !
پسره خندهای کرد و زیر لب گفت:
امکان نداره...
+چیزی گفتی؟
_نه !...به هر حال...جونگ کوک !
+ایزابلا...میتونی بلا صدام کنی
_خوشوقتم مادام بلا..!
جونگ کوک رفت روبهروی بلا وایساد:
افتخار رقص میدید؟
بلا لبخندی زد و دستشو تو دست جونگ کوک گذاشت
جونگ کوک هم دستا بلا رو گرفت و به وسط سالن بردش
وسط سالن دستشو ول کرد
بلا و جونگ کوک تعظیم کوتاهی کردن و دوباره بهم نزدیک شدن
جونگ یکی از دستای بلا رو گرفت و دست دیگش رو روی شونش گذاشت
اون یکی دست خودش هم آروم دور کمر بلا حلقه کرد
رقصیدن چیز عادیای بود ولی جونگ کوک نمیتونست ضربان قلبش و نفس کشیدنشو کنترل کنه
آهنگ پخش شد و شروع کردن به رقصیدن
جونگ کوک میتونست با دستش که دور کمر بلا حلقه بود گرمای بدنشو حس کنه که بهش آرامش میداد
ولی آرامش اصلی توی چشمای سبز رنگ بلا بود
در همون لحظات که ذهن و بدن جونگ کوک به تکاپو افتاده بود بلا درحال تحمل کردن باری سنگین بود
بار بزرگی از استرس !
برای اولین بار بود که به مهمونی دنس میومد و خیلی سعی میکرد که خطایی ازش سر نزنه
_حالت خوبه بلا؟
+او...اوهوم...چطور؟
جونگ کوک لبخندی زد تو به سمت گوش بلا خم شد و آروم زمزمه کرد:
نمیتونی به کسی که دستات تو دستاشه و حرکات بدنتو هدایت میکنه دروغ بگی !
و بلا رو تو اوج آهنگ بلند کرد و دوباره آروم روی زمین گذاشت
بلا نفسی کشید و گفت:
اکی...خوب نیستم ! از استرس دارم میمیرم !
جونگ کوک دست بلا رو گرفت و به سمت بیرون کشیدش:
دنبالم بیا
یکم که از سالن دور شدن جونگ کوک شروع کرد به دوییدن
بلا هم هی با کفشای پاشنه بلندش سکندری میخورد:
هی یکم آروم تر !
_زودباش...الانه که شروع بشه !
+چی میخواد شروع بشه!؟
_خواهی دید
جونگ کوک بلا رو تو حیاط برد و کنار حوض نشوند:
الان شروع میشه ! آسمونو نگاه کن
بلا سرشو بالا برد به آسمون تیرهی شب خیره شد
به موقع رسیده بودن !
آتیش بازی شروع شد و کل آسمون رو روشن کرد !
خیلی باشکوه بود
جونگ کوک به روی شونش اشاره کرد و بلا به بازوی جونگ کوک چسبید و سرشو روی شونش گذاشت
_من آرامشو توی پاریس پیدا کردم...مگه میشه تو همیچین جایی آروم نبود؟
بلا خم شد و به جونگ کوک نگاه کرد که محو آسمون شده بود
چونهی جونگ کوک رو گرفت و به سمت خودش برگردوند و خندید:
ولی منآرامشو پیش تو پیدا کردم !
.
.
.
끝
چراغ های بیشمار توی خیابون و آتش بازی نزدیک برج ایفل آسمان شب رو روشن میکرد و پاریس مثل همیشه میدرخشید.
ولی برای اون پسر فرقی نمیکرد شهر چقدر روشن و پر نور باشه
چون اون یه غریبه بود وتوی شهری به این بزرگی گمشده بود !
با اینکه این غریبه توی شهر سرگردون بود ولی بازم صدای موسیقی و بوی نمبارون حس خوبی بهش میداد
بعد کلی قدم زدن توی شهر بالاخره محل مهمونی رو پیدا کرد
وسط حیاط حوض خیلی بزرگی بود که رقص فواره هاش توجه همهی مهمونا رو بهخودش جلب کرده بود
ولی با هر قدمی که برمیداشت نگاه ها سمت اون برمیگشت و توجه هارو مال خودش میکرد
رفت و وارد سالن شد
موسیقی ملایمی با ویالن توی سالن دنس نواخته میشد
اما اون تمایلی به رقص نداشت !
همه داشتن میرقصیدن به جز...
دختر ریز نقشی که لباس سفید به تن داشت و انگار خیلی خجالتی بود
ولی...
بیشتر به نظر میومد که استرس داشته باشه یا ترسیده باشه !
شاید اونم مثل پسر غریبه...با اینجا آشنا نبود !
لحظهای محو تماشای دختر شد
اما نتونست زیاد دووم بیاره و به سمتش رفت
برعکس دختر ، اون اصلا خجالتی نبود !
_چرا تو نمیرقصی؟
+هوم؟...من...من...راستش...آح...
دختر نفسی کشید و لبخندی زد:
کسی بهم درخواست نداده !
پسره خندهای کرد و زیر لب گفت:
امکان نداره...
+چیزی گفتی؟
_نه !...به هر حال...جونگ کوک !
+ایزابلا...میتونی بلا صدام کنی
_خوشوقتم مادام بلا..!
جونگ کوک رفت روبهروی بلا وایساد:
افتخار رقص میدید؟
بلا لبخندی زد و دستشو تو دست جونگ کوک گذاشت
جونگ کوک هم دستا بلا رو گرفت و به وسط سالن بردش
وسط سالن دستشو ول کرد
بلا و جونگ کوک تعظیم کوتاهی کردن و دوباره بهم نزدیک شدن
جونگ یکی از دستای بلا رو گرفت و دست دیگش رو روی شونش گذاشت
اون یکی دست خودش هم آروم دور کمر بلا حلقه کرد
رقصیدن چیز عادیای بود ولی جونگ کوک نمیتونست ضربان قلبش و نفس کشیدنشو کنترل کنه
آهنگ پخش شد و شروع کردن به رقصیدن
جونگ کوک میتونست با دستش که دور کمر بلا حلقه بود گرمای بدنشو حس کنه که بهش آرامش میداد
ولی آرامش اصلی توی چشمای سبز رنگ بلا بود
در همون لحظات که ذهن و بدن جونگ کوک به تکاپو افتاده بود بلا درحال تحمل کردن باری سنگین بود
بار بزرگی از استرس !
برای اولین بار بود که به مهمونی دنس میومد و خیلی سعی میکرد که خطایی ازش سر نزنه
_حالت خوبه بلا؟
+او...اوهوم...چطور؟
جونگ کوک لبخندی زد تو به سمت گوش بلا خم شد و آروم زمزمه کرد:
نمیتونی به کسی که دستات تو دستاشه و حرکات بدنتو هدایت میکنه دروغ بگی !
و بلا رو تو اوج آهنگ بلند کرد و دوباره آروم روی زمین گذاشت
بلا نفسی کشید و گفت:
اکی...خوب نیستم ! از استرس دارم میمیرم !
جونگ کوک دست بلا رو گرفت و به سمت بیرون کشیدش:
دنبالم بیا
یکم که از سالن دور شدن جونگ کوک شروع کرد به دوییدن
بلا هم هی با کفشای پاشنه بلندش سکندری میخورد:
هی یکم آروم تر !
_زودباش...الانه که شروع بشه !
+چی میخواد شروع بشه!؟
_خواهی دید
جونگ کوک بلا رو تو حیاط برد و کنار حوض نشوند:
الان شروع میشه ! آسمونو نگاه کن
بلا سرشو بالا برد به آسمون تیرهی شب خیره شد
به موقع رسیده بودن !
آتیش بازی شروع شد و کل آسمون رو روشن کرد !
خیلی باشکوه بود
جونگ کوک به روی شونش اشاره کرد و بلا به بازوی جونگ کوک چسبید و سرشو روی شونش گذاشت
_من آرامشو توی پاریس پیدا کردم...مگه میشه تو همیچین جایی آروم نبود؟
بلا خم شد و به جونگ کوک نگاه کرد که محو آسمون شده بود
چونهی جونگ کوک رو گرفت و به سمت خودش برگردوند و خندید:
ولی منآرامشو پیش تو پیدا کردم !
.
.
.
끝
۱۵۳.۴k
۰۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.