ف2 پ۸
ف2 پ۸
دامنش گیر کرد
+ اخه الاااان اه
یونا چاقوی پاش رو در اورد و دامنش رو تا بالای زانو برید و به سرعت چاقوش رو تو گردن مرد کرد و از پله پایین رفت که یکی از پشت گرفتش
*کجا کوچولو
یونا سرش رو محکم کبوند به مرد و چرخید و با پاش سر مرد رو گرفت و انداختش پایین و سمت اون دختر کوچولو رفت و بقلش کرد
* نهههه مامانممممم
یونا خاست برگرده که ستونی در حال افتادن روی سوسو رو دید و به سرعت از عمارت خارج شد
+ بیاین جلوی عمارتتتتتت
یونا با خارج شدن از در سوار ماشین شد و دختر رو هم سوار کرد
* ولم کن مامانم اونجاست
+ هعی هعی منو نگا
دختر به یونا خیره شد
+ الان نمیتونم ببرمت پیش مامانت اون .....تو اسموناست
دختر با حرف یونا گریه کرد و یونا بغلش کرد و آهنگی که جیهوپ براش میخوند رو خوند ادوارد که دید همه چی آرومه راه افتاد
........
یونا بعد گذاشتن دختر خواب آلود توی اتاق خودش با عصبانیت اومد و روی صندلی ولو شد
+تمام مدرکی که دنبالش بودیم توی اون خونه سوخت
جیهوپ که همه قضایا رو از انیس پرسیده بود روبروی یونا نشست
_مدارکا مهم نیست مهم اینه که تو یکیو نجات دادی
یونا با یادآوری دختر لبخندی زد
+میدونی این اتفاقایی که داره میافته مثل اینه که تمام زندگیم داره از جلوی چشام رد میشه
جیهوپ که معنی حرفهای یونا رو فهمیده بود لبخند تلخی زد یونا چند لحظه سکوت کرد و سمت خاطرات گذشتش رفت بعد کشیدن نفس عمیقی با جدیت گفت
+باید عمویی دایی چیزی تو این مایهها داشته باشه میرم به انیس بگم یکیو پیدا کنه
بعد این حرف یونا جیهوپ رو تنها گذاشت و سمت محل کار انیس رفت
.......
ارورا بعد بردن شرطی که با ادوارد بسته بود با ذوق جیهوپ رو بغل کرده بود
+ مرسیییی که کلی بهم سخت گرفتی واسه آموزش
جیهوپ که داشت زیر بغل ارورا له میشد به زور گفت
_ افرین
یونا و........
دامنش گیر کرد
+ اخه الاااان اه
یونا چاقوی پاش رو در اورد و دامنش رو تا بالای زانو برید و به سرعت چاقوش رو تو گردن مرد کرد و از پله پایین رفت که یکی از پشت گرفتش
*کجا کوچولو
یونا سرش رو محکم کبوند به مرد و چرخید و با پاش سر مرد رو گرفت و انداختش پایین و سمت اون دختر کوچولو رفت و بقلش کرد
* نهههه مامانممممم
یونا خاست برگرده که ستونی در حال افتادن روی سوسو رو دید و به سرعت از عمارت خارج شد
+ بیاین جلوی عمارتتتتتت
یونا با خارج شدن از در سوار ماشین شد و دختر رو هم سوار کرد
* ولم کن مامانم اونجاست
+ هعی هعی منو نگا
دختر به یونا خیره شد
+ الان نمیتونم ببرمت پیش مامانت اون .....تو اسموناست
دختر با حرف یونا گریه کرد و یونا بغلش کرد و آهنگی که جیهوپ براش میخوند رو خوند ادوارد که دید همه چی آرومه راه افتاد
........
یونا بعد گذاشتن دختر خواب آلود توی اتاق خودش با عصبانیت اومد و روی صندلی ولو شد
+تمام مدرکی که دنبالش بودیم توی اون خونه سوخت
جیهوپ که همه قضایا رو از انیس پرسیده بود روبروی یونا نشست
_مدارکا مهم نیست مهم اینه که تو یکیو نجات دادی
یونا با یادآوری دختر لبخندی زد
+میدونی این اتفاقایی که داره میافته مثل اینه که تمام زندگیم داره از جلوی چشام رد میشه
جیهوپ که معنی حرفهای یونا رو فهمیده بود لبخند تلخی زد یونا چند لحظه سکوت کرد و سمت خاطرات گذشتش رفت بعد کشیدن نفس عمیقی با جدیت گفت
+باید عمویی دایی چیزی تو این مایهها داشته باشه میرم به انیس بگم یکیو پیدا کنه
بعد این حرف یونا جیهوپ رو تنها گذاشت و سمت محل کار انیس رفت
.......
ارورا بعد بردن شرطی که با ادوارد بسته بود با ذوق جیهوپ رو بغل کرده بود
+ مرسیییی که کلی بهم سخت گرفتی واسه آموزش
جیهوپ که داشت زیر بغل ارورا له میشد به زور گفت
_ افرین
یونا و........
۴.۶k
۲۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.