من اومدمممم بالاخرهههه خوب شدم :)
من اومدمممم بالاخرهههه خوب شدم :)
ف2 پ ۱۰
صبح*
جیهوپ *
وارد اشپزخونه شدم و با دیدن یونا لبخند زدم
ـ سلام
+ وای ترسیدم سلام
خنده ای کردم و بعد ریختن کافی برای خودم کنار یونا نشستم و به سریع تایپ کردنش توی کامپیوتر زل زدم
ـ چیکار میکنی؟ انیس و بقیه کجان؟
+دارم در مورد کی بی اس تحقیق میکنم ممکنه سر نخ اصلی اونجا باشه ارورا و انیس با هم رفتن خرید ادوارد هم قرار کاری داشت
ـ چرا هیچکس منو بیدار نکرد؟
+ برای مهمونی گذاشتم استراحت کنی
با تعجب به یونا نگا کردم
- مهمونی؟
+ اره عموی لیلی یه مهمونی داره باید برسونیمش به عموش
با گیجی تمام گفتم
+ لیلی کیه ؟
یونا یه نگاهی به من کرد و با خنده سمت لبتابش برگشت گفت
+ بچه ی سوسو رو میگم
- اهانننن .......چرا من باید ببرم؟
+ چون تمام کسایی که دعوت کرده دنبال منن اگه تو بری...... فک میکنن پیش مافیاهای خونی
لبخند غمگینی زدم اینکه حتی نمیخواست اسم اعضا رو بیاره برام درد اور بود با گفتن کلمه ی حله از اشپزخونه خارج شدم و سمت بالکن رفتم ای کاش حداقل میدونستم الان دارن چیکار میکنن
........
تهیونگ به حرکات یونتان خیره شده بود و توی خیالاتش فرو رفته بود اصلا متوجه حظور کوک تو اتاقش نشد کوک به ارومی کنارش نشست و ...یهو دستش رو روی شونه ی ته گذاشت ته با وحشت سمت کوک برگشت و چاقو رو سمت گردنش گرفت کوک با خنده دستش رو به علامت تسلیم بالا برد
ـ هی هی اروم فک نمیکردم انقدر تو فکر باشی
تهیونگ عصبی چاقوش رو بست
ـ اینجا چیکار داری؟
کوک در خالی که سر یونتان رو نوازش مبکرد گفت
ـ اومدم ببینمت جرمه؟ ...راستی به چی فکر میکردی ؟
تهیونگ به خاطر سردردی که گرفت به مبل توی اتاقش تکیه داد
ـ به دعوامون
کوک با حرف ته دست از نوازش برداشت
ـ با توهم هنوز حرف نمیزنه؟
ته پوزخنده صدا داری زد
-ما امید وارش کردیم و بعد شکوندیمش انتظار داری قهر نباشه؟
کوک با یاد اوری گذشته حق رو به جیمین داد
فلش بک*
ف2 پ ۱۰
صبح*
جیهوپ *
وارد اشپزخونه شدم و با دیدن یونا لبخند زدم
ـ سلام
+ وای ترسیدم سلام
خنده ای کردم و بعد ریختن کافی برای خودم کنار یونا نشستم و به سریع تایپ کردنش توی کامپیوتر زل زدم
ـ چیکار میکنی؟ انیس و بقیه کجان؟
+دارم در مورد کی بی اس تحقیق میکنم ممکنه سر نخ اصلی اونجا باشه ارورا و انیس با هم رفتن خرید ادوارد هم قرار کاری داشت
ـ چرا هیچکس منو بیدار نکرد؟
+ برای مهمونی گذاشتم استراحت کنی
با تعجب به یونا نگا کردم
- مهمونی؟
+ اره عموی لیلی یه مهمونی داره باید برسونیمش به عموش
با گیجی تمام گفتم
+ لیلی کیه ؟
یونا یه نگاهی به من کرد و با خنده سمت لبتابش برگشت گفت
+ بچه ی سوسو رو میگم
- اهانننن .......چرا من باید ببرم؟
+ چون تمام کسایی که دعوت کرده دنبال منن اگه تو بری...... فک میکنن پیش مافیاهای خونی
لبخند غمگینی زدم اینکه حتی نمیخواست اسم اعضا رو بیاره برام درد اور بود با گفتن کلمه ی حله از اشپزخونه خارج شدم و سمت بالکن رفتم ای کاش حداقل میدونستم الان دارن چیکار میکنن
........
تهیونگ به حرکات یونتان خیره شده بود و توی خیالاتش فرو رفته بود اصلا متوجه حظور کوک تو اتاقش نشد کوک به ارومی کنارش نشست و ...یهو دستش رو روی شونه ی ته گذاشت ته با وحشت سمت کوک برگشت و چاقو رو سمت گردنش گرفت کوک با خنده دستش رو به علامت تسلیم بالا برد
ـ هی هی اروم فک نمیکردم انقدر تو فکر باشی
تهیونگ عصبی چاقوش رو بست
ـ اینجا چیکار داری؟
کوک در خالی که سر یونتان رو نوازش مبکرد گفت
ـ اومدم ببینمت جرمه؟ ...راستی به چی فکر میکردی ؟
تهیونگ به خاطر سردردی که گرفت به مبل توی اتاقش تکیه داد
ـ به دعوامون
کوک با حرف ته دست از نوازش برداشت
ـ با توهم هنوز حرف نمیزنه؟
ته پوزخنده صدا داری زد
-ما امید وارش کردیم و بعد شکوندیمش انتظار داری قهر نباشه؟
کوک با یاد اوری گذشته حق رو به جیمین داد
فلش بک*
۵.۲k
۳۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.