نام : عشق مخفی
نام : عشق مخفی
P12
دونگ مین،
تو اتاق منتظر بابام بودم که بهم جواب بده.
که یهو در باز شد بابام اومدپاشدم و گفتم
؟ چیشد؟؟؟
%متسفا
؟ چیییی؟؟
%خودت باید پول گل و شیرینی رو بدی 😂😂
؟ چی واقعا قبول کرد
%اره
؟ مممنونننن
%پاشو لباسات رو بپوش بریم
؟ با با باشههه
پاشدم و کت شلوار مشکی که داداشم برام خریده بود رو پوشیدم و موهامو به روی بالا حالت دادم و رفتم پایین که جونگ سوک و ایو منتظرم بودن جونگ سوک گفت
*اوهه تیپ زدیی
؟بله دیگه امروز بهترین روزمه
*باشه بدو بیا بریم
رفتیم بیرون و گل و شیرینیدخریدیم و برگشتیم بابان رفت زنگ در و زد و
ات،
داشتم چایی دم میکردم که زنگ در خورد رفتم در و باز کنم که ایسا اومد و گفت
-هی دختر کجا
. میخوام در و باز کنم
-تو تا وقتی که نگفتن نباید بیای بیرون
. جدی؟؟
-بله جدیی.
. باشه پس منتظم
لیسا رفت و در باز کرد عمو، زن عمو.، جونگ سوک و ایو دونه به دونه وارد شدن که دونگ مین اومد وایی خیلی خوشگل شده بود دستش شیرینی و گل بود بعدش دادشون لیسا و لیسا اومد پیش من و گفت
-هی اینا رو بزار تو ظرف و با چایی ها بیار
. باشه
شیرینی ها رو گذاشتم تو ظرف و چایی ریختم که همون موقع صدام کردن سینی چایی رو ورداشتم و رفتم اول به دایی و بعدم به بقیه تارف کردم و بعد نشستم که دایی به بابام گفت
& اگه مشکل نداری دختر بنده با پسر بنده برن بالا حرف بزنن
@بفرماین خونه خودتونه😂
P12
دونگ مین،
تو اتاق منتظر بابام بودم که بهم جواب بده.
که یهو در باز شد بابام اومدپاشدم و گفتم
؟ چیشد؟؟؟
%متسفا
؟ چیییی؟؟
%خودت باید پول گل و شیرینی رو بدی 😂😂
؟ چی واقعا قبول کرد
%اره
؟ مممنونننن
%پاشو لباسات رو بپوش بریم
؟ با با باشههه
پاشدم و کت شلوار مشکی که داداشم برام خریده بود رو پوشیدم و موهامو به روی بالا حالت دادم و رفتم پایین که جونگ سوک و ایو منتظرم بودن جونگ سوک گفت
*اوهه تیپ زدیی
؟بله دیگه امروز بهترین روزمه
*باشه بدو بیا بریم
رفتیم بیرون و گل و شیرینیدخریدیم و برگشتیم بابان رفت زنگ در و زد و
ات،
داشتم چایی دم میکردم که زنگ در خورد رفتم در و باز کنم که ایسا اومد و گفت
-هی دختر کجا
. میخوام در و باز کنم
-تو تا وقتی که نگفتن نباید بیای بیرون
. جدی؟؟
-بله جدیی.
. باشه پس منتظم
لیسا رفت و در باز کرد عمو، زن عمو.، جونگ سوک و ایو دونه به دونه وارد شدن که دونگ مین اومد وایی خیلی خوشگل شده بود دستش شیرینی و گل بود بعدش دادشون لیسا و لیسا اومد پیش من و گفت
-هی اینا رو بزار تو ظرف و با چایی ها بیار
. باشه
شیرینی ها رو گذاشتم تو ظرف و چایی ریختم که همون موقع صدام کردن سینی چایی رو ورداشتم و رفتم اول به دایی و بعدم به بقیه تارف کردم و بعد نشستم که دایی به بابام گفت
& اگه مشکل نداری دختر بنده با پسر بنده برن بالا حرف بزنن
@بفرماین خونه خودتونه😂
۲.۲k
۱۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.