یک لحظه چشم دوخت به فنجان خالی ام
.
.
یک لحظه چشم دوخت به فنجان خالی ام
.
آرام وسرد گفت:که در طالع شما...
.
قلبم تپید، باز عرق روی صورتم نشست
.
گفتم بگو مسافر من میرسد ؟ و یا...
.
با چشمهای خیره به فنجان نگاه کرد!
.
گفتم چه شد؟ سکوت بود و تکرار لحظه ها
.
آخر شروع کرد به تفسیر فال من...
.
با سر اشاره کرد که نزدیکتر بیا
.
اینجا فقط دو خط موازی نشسته است
.
یعنی دو فرد دلشده ی تا ابد جدا
.
انگار بی امان به سرم ضربه میزدند
.
یعنی که هیچ وقت نمی آید او خدا؟؟؟
.
گفتم درست نیست، از اول نگاه کن
فریاد زد:
.
بفهم رها کرده او تو را....!!!
.
.
یک لحظه چشم دوخت به فنجان خالی ام
.
آرام وسرد گفت:که در طالع شما...
.
قلبم تپید، باز عرق روی صورتم نشست
.
گفتم بگو مسافر من میرسد ؟ و یا...
.
با چشمهای خیره به فنجان نگاه کرد!
.
گفتم چه شد؟ سکوت بود و تکرار لحظه ها
.
آخر شروع کرد به تفسیر فال من...
.
با سر اشاره کرد که نزدیکتر بیا
.
اینجا فقط دو خط موازی نشسته است
.
یعنی دو فرد دلشده ی تا ابد جدا
.
انگار بی امان به سرم ضربه میزدند
.
یعنی که هیچ وقت نمی آید او خدا؟؟؟
.
گفتم درست نیست، از اول نگاه کن
فریاد زد:
.
بفهم رها کرده او تو را....!!!
.
- ۳.۱k
- ۲۴ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط