چند پارتی ران
چند پارتی ران
ران: باشه باشه ولی الان خسته ام بریم بخوابیم؟
ا.ت: باشه
*فرد، ساعت 6 و 30 دقیقه از زبان ران*
امروز کارم زودتر از معمول تموم شد و رفتم خونه. می خواستم ا.ت رو بترسونم و از پشت بغلش کنم ولی با صحنه ای که دیدم عصبانی شدم...یا شاید هم ناراحت ؟
ران: ا.ت داری چیکار می کنی؟
ا.ت: سلام راننن خوش او_...
*از زبان ا.ت*
داشتم بطری مشروبی که دوستام اورده بودن و خورده بودن رو بر می داشتم تا ببرم که یهو برگشتم دیدم ران داره نگاهم می کنه.
خوشحال شدم که زود اومده.
خواستم بهش خوش آمد بگم...
ران: چرا بهم دروغ میگی؟ ها؟ *داد*
ا.ت: م..من ...
ران: جوابمو بدهههه *داد*
ا.ت: من در مورد چیزی بهت دروغ نگفتم!
ران: پس این بطری مشروب روی میز چیه؟ مگه بهم نگفته بودی کم سیگار می کشی؟ این سه تا پاکت خالی چیه؟ *داد*
ا.ت: مال من نیستن! *داد*
ران: صداتو رو من بلند نکن! پس مال کیه!؟ *بهت سیلی زد*
دستمو گذاشتم رو جای سیلی و ساکت موندم.
ران: دیگه نمی خوام ببینمت...ای کاش هیچ وقت نمیاومدی پیشم
با شنیدن این حرفش بغض کردم. ولی نشون ندادم...
ا.ت: مشکلی نیست، دیگه قرار نیست منو ببینی.
ران: باشه باشه ولی الان خسته ام بریم بخوابیم؟
ا.ت: باشه
*فرد، ساعت 6 و 30 دقیقه از زبان ران*
امروز کارم زودتر از معمول تموم شد و رفتم خونه. می خواستم ا.ت رو بترسونم و از پشت بغلش کنم ولی با صحنه ای که دیدم عصبانی شدم...یا شاید هم ناراحت ؟
ران: ا.ت داری چیکار می کنی؟
ا.ت: سلام راننن خوش او_...
*از زبان ا.ت*
داشتم بطری مشروبی که دوستام اورده بودن و خورده بودن رو بر می داشتم تا ببرم که یهو برگشتم دیدم ران داره نگاهم می کنه.
خوشحال شدم که زود اومده.
خواستم بهش خوش آمد بگم...
ران: چرا بهم دروغ میگی؟ ها؟ *داد*
ا.ت: م..من ...
ران: جوابمو بدهههه *داد*
ا.ت: من در مورد چیزی بهت دروغ نگفتم!
ران: پس این بطری مشروب روی میز چیه؟ مگه بهم نگفته بودی کم سیگار می کشی؟ این سه تا پاکت خالی چیه؟ *داد*
ا.ت: مال من نیستن! *داد*
ران: صداتو رو من بلند نکن! پس مال کیه!؟ *بهت سیلی زد*
دستمو گذاشتم رو جای سیلی و ساکت موندم.
ران: دیگه نمی خوام ببینمت...ای کاش هیچ وقت نمیاومدی پیشم
با شنیدن این حرفش بغض کردم. ولی نشون ندادم...
ا.ت: مشکلی نیست، دیگه قرار نیست منو ببینی.
۲۱.۳k
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.