part9
برگشتم بالا دیدم جونگی بیدار شده.
جونگی:سلام مامان(خوابالو)
ا.ت:سلام عزیزم
جونگی:کجا رفتی؟
ا.ت:رفتم پایین از خانم دکتر یسری سوال بپرسم
جونگی:آها
ا.ت:خب.عزیزم.
جونگی:بله
ا.ت:یادت هست که اونروز توی مدرسه حالت بد شد؟؟
جونگی:اره
ا.ت:خب.میدونی که تو از اول که به دنیا اومدی قلب کوچولوت یکم مشکل داشت؟دوست داری که دیگه از این اتفاقها نیوفته و اذیت نشی؟
جونگی:اوهوم.
ا.ت:خب برای این کار یکم درد داره.تو...باید،جراحی کنی
جونگی:مامان من میترسم
ا.ت:میدونم..اما برای اینکه حالت خوب شه باید جراحی کنی.
جونگی:آخه مامانی درد داره.(در حال گریه کردن)
ا.ت:میدونم عزیزم...ولی،برای خودت باید تحمل کنی...
جونگی:هقق باشهه
ا.ت:خب..صب...صحونهت رو بخور.
جونگی:میشه تو بهم بدی؟
ا.ت:آره عزیزم.
بورام:صبح بخیر
ا.ت:چه عجب بیدار شدی!
بورام:مگه ساعت چنده؟؟!!
ا.ت:یازده و چهل دقیقه
بورام:وای خاک توسرم
ا.ت/جونگی:چیشده؟
بورام:به مدیر باشگاه گفتم امروز حتما باید بیام.
ا.ت:خب برو.
بورام:باشه.خدافظ
ا.ت:یااا هنوز صبحونه نخوردی کهه
بورام:اشکال نداره اونجا یه چیزی میخورم
ا.ت:باشه.گشنه نمونیااا
بورام:نه
جونگی:خدافظ خاله
بورام:خدافظ
ا.ت:خدافظ
و بورام رفت و من به جونگی صبحونهش رو دادم و خودم هم خوردم.
بعد صبحونه جونگی رو بردن تا وضع قلبش رو چک کنن.
من هم به تهیونگ زنگ زدم.
تهیونگ:سلام
ا.ت:سلام
تهیونگ:چیکار داشتی؟
ا.ت:دکتر جونگی گفت باید فردا پدرش بیان و رضایت نامه رو امضا کنن
تهیونگ:خب فردا چه ساعتی بیام؟؟
ا.ت:بین ساعت۴ تا ۶ عصر بیا و آدرس هم برات میفرستم
تهیونگ:باشه
ا.ت:قبلش هم زنگ بزن
تهیونگ:اوکی خداحافظ
ا.ت:خدافظ.
{ویو تهیونگ}
پسرا پیشم بودن.
جین:کی بود؟
تهیونگ آهی کشید و گفت:ا.ت بود
جین:چیکار داشت؟؟؟
تهیونگ:گفت فردا باید بین ساعت ۴ تا ۶ بیای بیمارستان تا رضایت نامه رو امضاء کنی
جونگ کوک:خب باید بری.سلامتی بچهای که از گوشت و خون خودته باید برات مهم باشه.
تهیونگ:درسته...
کپی ممنوع🚫
جونگی:سلام مامان(خوابالو)
ا.ت:سلام عزیزم
جونگی:کجا رفتی؟
ا.ت:رفتم پایین از خانم دکتر یسری سوال بپرسم
جونگی:آها
ا.ت:خب.عزیزم.
جونگی:بله
ا.ت:یادت هست که اونروز توی مدرسه حالت بد شد؟؟
جونگی:اره
ا.ت:خب.میدونی که تو از اول که به دنیا اومدی قلب کوچولوت یکم مشکل داشت؟دوست داری که دیگه از این اتفاقها نیوفته و اذیت نشی؟
جونگی:اوهوم.
ا.ت:خب برای این کار یکم درد داره.تو...باید،جراحی کنی
جونگی:مامان من میترسم
ا.ت:میدونم..اما برای اینکه حالت خوب شه باید جراحی کنی.
جونگی:آخه مامانی درد داره.(در حال گریه کردن)
ا.ت:میدونم عزیزم...ولی،برای خودت باید تحمل کنی...
جونگی:هقق باشهه
ا.ت:خب..صب...صحونهت رو بخور.
جونگی:میشه تو بهم بدی؟
ا.ت:آره عزیزم.
بورام:صبح بخیر
ا.ت:چه عجب بیدار شدی!
بورام:مگه ساعت چنده؟؟!!
ا.ت:یازده و چهل دقیقه
بورام:وای خاک توسرم
ا.ت/جونگی:چیشده؟
بورام:به مدیر باشگاه گفتم امروز حتما باید بیام.
ا.ت:خب برو.
بورام:باشه.خدافظ
ا.ت:یااا هنوز صبحونه نخوردی کهه
بورام:اشکال نداره اونجا یه چیزی میخورم
ا.ت:باشه.گشنه نمونیااا
بورام:نه
جونگی:خدافظ خاله
بورام:خدافظ
ا.ت:خدافظ
و بورام رفت و من به جونگی صبحونهش رو دادم و خودم هم خوردم.
بعد صبحونه جونگی رو بردن تا وضع قلبش رو چک کنن.
من هم به تهیونگ زنگ زدم.
تهیونگ:سلام
ا.ت:سلام
تهیونگ:چیکار داشتی؟
ا.ت:دکتر جونگی گفت باید فردا پدرش بیان و رضایت نامه رو امضا کنن
تهیونگ:خب فردا چه ساعتی بیام؟؟
ا.ت:بین ساعت۴ تا ۶ عصر بیا و آدرس هم برات میفرستم
تهیونگ:باشه
ا.ت:قبلش هم زنگ بزن
تهیونگ:اوکی خداحافظ
ا.ت:خدافظ.
{ویو تهیونگ}
پسرا پیشم بودن.
جین:کی بود؟
تهیونگ آهی کشید و گفت:ا.ت بود
جین:چیکار داشت؟؟؟
تهیونگ:گفت فردا باید بین ساعت ۴ تا ۶ بیای بیمارستان تا رضایت نامه رو امضاء کنی
جونگ کوک:خب باید بری.سلامتی بچهای که از گوشت و خون خودته باید برات مهم باشه.
تهیونگ:درسته...
کپی ممنوع🚫
۸.۰k
۱۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.