شاهزاده و دختر گدا♠️ 13
_ اومم بعدا خودت خواهی فهمید ولی الان زیاد کنجکاوی نکن..دنبالم بیا تا اتاقت رو نشونت بدم.
این رو گفت و خودش جلوتر از من به راه افتاد از پله های سلطنتی قصر بالا رفتیم بعد از گذشت چندین راه روی پیچ در پیچ بالاخره به سالنی که اتاق شاهزاده بود رسیدیم .
_ خب خانم جوان این اتاق مال تو هست . برو و کارهایی که بهت گفتم رو انجام بده .
من : چشم اماندای عزیز.
لبخندی بهم میزنه و کلید اتاق رو بهم میده.
آماندا: اوه یادم رفت بگم .هروقت کارت تموم شد زنگوله ی کنار در رو به صدا در بیار تا من بیام پیشت.
_حتما همین کار رو میکنم .
بعد از رفتن آماندا داخل اتاق میشم ولی از شدت تعجب خشکم میزنه!
اتاقی بزرگی بود که اندازش ۳ برار خونه ما بود . تخت سلطنتی زیبایی وسط اتاق بود . پنجره اتاقم رو به حیاط قصر باز میشد.
حمام و دسشویی که داشت حتی از خونه ما هم بزرگ تر بود. تا حالا به عمرم همچین اتاق زیبایی رو ندیده بودم .
سریع داخل حموم شدم . اوف اینا وان دارن . من که بلد نیستم از وان استفاده کنم !
به هر بدبختی بود حمام کردم و حوله کوتاهی که فقط از روی سینه هام تا یه وجب پایین تر از باسنم رو میپوشند دور خودم بستم و بیرون امدم .
روی صندلی رو به روی اینه نشسته بودم و با حوله کوچیکی داشتم موهام رو خشک میکردم که در اتاق بدون اینکه زده بشه باز شد و دیوید وارد اتاقم شد .
من: بهت یاد ندادن هر وقت خواستی جایی بری اول در بزنی؟
_ قصر خودمه هرکاری که بخوام میکنم.
از روی صندلی بلند میشم و با اعصبانیت میگم :
_ خیلی بیخود میکنی که بدکن اجازه وارد اتاقم میشی !
و با یاد اوری اینکه چی تنمه جیغی میکشم و میگم:
_ جــیــغ.. برو بــیــرون
اخمی میکنه و به سمتم میاد. هرچی نزدیک تر میشد من عقب تر می رفتم تا اینکه پام به عسلی کنار تخت گیر کرد و داشتم می افتادم.
با دستم سریع لباس دیوید رو گرفتم تا از افتادنم جلوگیری کنه و ای کاش این کار رو نمیکردم .
با گرفته شدن لباسش اون هم می افته روی من که صدای آخم در میاد. کل بدن دیوید روی من بود . و سرش روی گردنم قرار داشت .
از عمدنفس های نامنظمش رو روی گردنم و کنار گوشم می فرستاد و این قلقلکم میداد چون من به شدت روی گردن و گوش هام حساسم .
من: نکن !
دیوید سرش رو بالا میاره و توی چشم هام زل میزنه و میگه:
دیوید_ هی دختر کوچولو زیادی حرف میزنی. یک بار دیگه برای من صدات رو بلند کنی تنبیه میشی.
سرش رو میاره نزدیک گردنم .با برخورد لباش به گردنم لرز خفیفی میکنم . روی گردنم بوسه ای میزنه و گازی ازش میگیره و از روم بلند میشه .
با بلند شدنش از روم انگار که راه تنفسم باز میشه و نفس عمیقی میکشم. جایی که بوسه زده بود انگار اتیش گرفته بود .
نمیدونستم باید چیکار کنم تا حالا همچین اتفاقی برام پیش نیومده بود با صدای لرزونی گفتم:
_ خ.. خواهش میکنم برو از اتاقم بیرون .
سرم رو انداختم پایین و منتظر رفتنش شدم . بعد از چند دقیقه صدای بسته شدن در اتاقم امد .
بعد از رفتن دیوید با قدم های لرزون به سمت کمد لباس ها رفتم و سریع یک لباس بنفش پوشیدم .
هنوز هم گیج بودم به سمت دسشویی رفتم تا ابی به صورتم بزنم که از این حال و هوا دربیام.
اب سرد رو چندین بار با فشار به صورتم زدم و نگاهی به خودم توی آیینه انداختم .
جایی که دیوید بوسیده بود قرمز شده بود. اه لعنتی مطمعنم که جاش کبود میشه چون پوست من خیلی حساسه و سریع کبود میشه.
نفسم رو کلافه بیرون میدم و از دسشویی بیرون میام . بعد از خشک کردن صورتم به سمت میز بزرگی که اینه ای روی اون بود میرم تا بلکه بتونم چیزی پیدا کنم که گردنم رو بپوشونه .
گردنبدی که یک گل صورتی کوچولو روش داشت رو برمیدارم و به گردنم میبندم .
اینجوری کمتر کبودی روی گردنم معلوم میشه ………...
........................
*«like=لایک»*
این رو گفت و خودش جلوتر از من به راه افتاد از پله های سلطنتی قصر بالا رفتیم بعد از گذشت چندین راه روی پیچ در پیچ بالاخره به سالنی که اتاق شاهزاده بود رسیدیم .
_ خب خانم جوان این اتاق مال تو هست . برو و کارهایی که بهت گفتم رو انجام بده .
من : چشم اماندای عزیز.
لبخندی بهم میزنه و کلید اتاق رو بهم میده.
آماندا: اوه یادم رفت بگم .هروقت کارت تموم شد زنگوله ی کنار در رو به صدا در بیار تا من بیام پیشت.
_حتما همین کار رو میکنم .
بعد از رفتن آماندا داخل اتاق میشم ولی از شدت تعجب خشکم میزنه!
اتاقی بزرگی بود که اندازش ۳ برار خونه ما بود . تخت سلطنتی زیبایی وسط اتاق بود . پنجره اتاقم رو به حیاط قصر باز میشد.
حمام و دسشویی که داشت حتی از خونه ما هم بزرگ تر بود. تا حالا به عمرم همچین اتاق زیبایی رو ندیده بودم .
سریع داخل حموم شدم . اوف اینا وان دارن . من که بلد نیستم از وان استفاده کنم !
به هر بدبختی بود حمام کردم و حوله کوتاهی که فقط از روی سینه هام تا یه وجب پایین تر از باسنم رو میپوشند دور خودم بستم و بیرون امدم .
روی صندلی رو به روی اینه نشسته بودم و با حوله کوچیکی داشتم موهام رو خشک میکردم که در اتاق بدون اینکه زده بشه باز شد و دیوید وارد اتاقم شد .
من: بهت یاد ندادن هر وقت خواستی جایی بری اول در بزنی؟
_ قصر خودمه هرکاری که بخوام میکنم.
از روی صندلی بلند میشم و با اعصبانیت میگم :
_ خیلی بیخود میکنی که بدکن اجازه وارد اتاقم میشی !
و با یاد اوری اینکه چی تنمه جیغی میکشم و میگم:
_ جــیــغ.. برو بــیــرون
اخمی میکنه و به سمتم میاد. هرچی نزدیک تر میشد من عقب تر می رفتم تا اینکه پام به عسلی کنار تخت گیر کرد و داشتم می افتادم.
با دستم سریع لباس دیوید رو گرفتم تا از افتادنم جلوگیری کنه و ای کاش این کار رو نمیکردم .
با گرفته شدن لباسش اون هم می افته روی من که صدای آخم در میاد. کل بدن دیوید روی من بود . و سرش روی گردنم قرار داشت .
از عمدنفس های نامنظمش رو روی گردنم و کنار گوشم می فرستاد و این قلقلکم میداد چون من به شدت روی گردن و گوش هام حساسم .
من: نکن !
دیوید سرش رو بالا میاره و توی چشم هام زل میزنه و میگه:
دیوید_ هی دختر کوچولو زیادی حرف میزنی. یک بار دیگه برای من صدات رو بلند کنی تنبیه میشی.
سرش رو میاره نزدیک گردنم .با برخورد لباش به گردنم لرز خفیفی میکنم . روی گردنم بوسه ای میزنه و گازی ازش میگیره و از روم بلند میشه .
با بلند شدنش از روم انگار که راه تنفسم باز میشه و نفس عمیقی میکشم. جایی که بوسه زده بود انگار اتیش گرفته بود .
نمیدونستم باید چیکار کنم تا حالا همچین اتفاقی برام پیش نیومده بود با صدای لرزونی گفتم:
_ خ.. خواهش میکنم برو از اتاقم بیرون .
سرم رو انداختم پایین و منتظر رفتنش شدم . بعد از چند دقیقه صدای بسته شدن در اتاقم امد .
بعد از رفتن دیوید با قدم های لرزون به سمت کمد لباس ها رفتم و سریع یک لباس بنفش پوشیدم .
هنوز هم گیج بودم به سمت دسشویی رفتم تا ابی به صورتم بزنم که از این حال و هوا دربیام.
اب سرد رو چندین بار با فشار به صورتم زدم و نگاهی به خودم توی آیینه انداختم .
جایی که دیوید بوسیده بود قرمز شده بود. اه لعنتی مطمعنم که جاش کبود میشه چون پوست من خیلی حساسه و سریع کبود میشه.
نفسم رو کلافه بیرون میدم و از دسشویی بیرون میام . بعد از خشک کردن صورتم به سمت میز بزرگی که اینه ای روی اون بود میرم تا بلکه بتونم چیزی پیدا کنم که گردنم رو بپوشونه .
گردنبدی که یک گل صورتی کوچولو روش داشت رو برمیدارم و به گردنم میبندم .
اینجوری کمتر کبودی روی گردنم معلوم میشه ………...
........................
*«like=لایک»*
۳۳.۸k
۰۲ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.