❌ اصکی ممنوع ❌
❌ اصکی ممنوع ❌
"Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part40
پوزخند زدم: هر خری میخای باش،حالام بکش کنار میخام برم.
نچی زد: تا حالا ندیدمت،تازه واردی؟
پوزخندی زدم:تا حالا اسم آلفاجم به گوشت خورده؟
قدمی رفت عقب و به وضوح لبخندش پاک شد: هی باهام شوخی نکن،نکنه یه وولف گرلی؟
با غرور گفتم:نه فقط یه وولف گرل ساده،من دخترعموی آلفاجم ام!
تکخند ناباوری زد: عاح...داری باهام شوخی میکنی؟
اخم کردم: منظورت چیه؟
دستی تو موهای قهوه ایش کشید: امروز روز خیلی گندی برام بود،باورم نمیشه اونقدر خوشانس باشم که تهش به ملاقات با دختر عموی جذاب الفاجم ختم بشه!!!
اومد نزدیک و لبخند زد:من کای ام،مباشر و دست راست مین یونگی از باند ببر سفید، رئیسم درمورد یاقوت کبود عمارت آلفاجم برام تعریف کرده بود، اما...
خریدارانه نگاهم کرد: اما حالا که دارم از نزدیک میبینم، میفهمم رئیسم کم کاری کرده!
خب...اون لعنتی از اعضای باند یونگی بود و برای یونگی ادم مهمی بود، یونگی برای سیترا مهم بود و سیترا برای من مهم بود...نتیجه: باید بهش احترام بزارم!
لبخند محوی زدم: متاسفم که زودتر نشناختمت کای!
خندید و سرشو تکون داد:مشکلی نیست لاولی!
ـــ اما از نظر من خیلی هم مشکل داره!
هر دومون به تهیونگ اخمویی که وارد دستشویی شده بود نگاه کردیم!
تهیونگ:لاس زدنتون تموم شد؟دوساعته دم در منتظرم!
پناه بر مسیح اون همه رو شنیده بود؟
اب دهنم رو قورت دادم.
کای پوزخندی زد:برای فالگوش وایسادنت بهونه نیار کیم، میتونستی از دستشویی طبقه بالا استفاده کنی!
تهیونگ دندون قروچه ای کرد:برای کارام نیاز به بهونه ندارم کای بهتره هر چه زودتر ازش فاصله بگیری،خودتم از حساسیت آلفاجم رو وولف گرلاش خبر داری.
کای پوزخند حرص دراری زد:درسته، اما نه تا وقتی که آلفاجم برای باند ما ارزش و احترام زیادی قائله.
نزدیک تهیونگ شد و تو گوشش لب زد:حساب ما،از شما سطح پایینا جداست،میفهمی که!
بی توجه به اخم و دست مشت شده تهیونگ چشمک جذابی نثارم کرد:به زودی میبینمت یاقوت کبود!
از دستشویی زد بیرون و منو با تهیونگی که بی شباهت به یه ببر زخمی نبود جا گذاشت!
تهیونگ قدم زنان نزدیک شد: یاقوت کبود ها؟
دقیقا نمیدونستم چرا جلوی همه مردا بجز تهیونگ زبونم درازه، اما به تهیونگ که میرسیدم تموم حرفام یادم میرفت و گاردم می اومد پایین.
بااینحال سعی کردم حق به جانب به نظر برسم: خب که چی؟
و خودم رو مشغول شستن دستام نشون دادم.
...ادامه دارد...
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
"Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part40
پوزخند زدم: هر خری میخای باش،حالام بکش کنار میخام برم.
نچی زد: تا حالا ندیدمت،تازه واردی؟
پوزخندی زدم:تا حالا اسم آلفاجم به گوشت خورده؟
قدمی رفت عقب و به وضوح لبخندش پاک شد: هی باهام شوخی نکن،نکنه یه وولف گرلی؟
با غرور گفتم:نه فقط یه وولف گرل ساده،من دخترعموی آلفاجم ام!
تکخند ناباوری زد: عاح...داری باهام شوخی میکنی؟
اخم کردم: منظورت چیه؟
دستی تو موهای قهوه ایش کشید: امروز روز خیلی گندی برام بود،باورم نمیشه اونقدر خوشانس باشم که تهش به ملاقات با دختر عموی جذاب الفاجم ختم بشه!!!
اومد نزدیک و لبخند زد:من کای ام،مباشر و دست راست مین یونگی از باند ببر سفید، رئیسم درمورد یاقوت کبود عمارت آلفاجم برام تعریف کرده بود، اما...
خریدارانه نگاهم کرد: اما حالا که دارم از نزدیک میبینم، میفهمم رئیسم کم کاری کرده!
خب...اون لعنتی از اعضای باند یونگی بود و برای یونگی ادم مهمی بود، یونگی برای سیترا مهم بود و سیترا برای من مهم بود...نتیجه: باید بهش احترام بزارم!
لبخند محوی زدم: متاسفم که زودتر نشناختمت کای!
خندید و سرشو تکون داد:مشکلی نیست لاولی!
ـــ اما از نظر من خیلی هم مشکل داره!
هر دومون به تهیونگ اخمویی که وارد دستشویی شده بود نگاه کردیم!
تهیونگ:لاس زدنتون تموم شد؟دوساعته دم در منتظرم!
پناه بر مسیح اون همه رو شنیده بود؟
اب دهنم رو قورت دادم.
کای پوزخندی زد:برای فالگوش وایسادنت بهونه نیار کیم، میتونستی از دستشویی طبقه بالا استفاده کنی!
تهیونگ دندون قروچه ای کرد:برای کارام نیاز به بهونه ندارم کای بهتره هر چه زودتر ازش فاصله بگیری،خودتم از حساسیت آلفاجم رو وولف گرلاش خبر داری.
کای پوزخند حرص دراری زد:درسته، اما نه تا وقتی که آلفاجم برای باند ما ارزش و احترام زیادی قائله.
نزدیک تهیونگ شد و تو گوشش لب زد:حساب ما،از شما سطح پایینا جداست،میفهمی که!
بی توجه به اخم و دست مشت شده تهیونگ چشمک جذابی نثارم کرد:به زودی میبینمت یاقوت کبود!
از دستشویی زد بیرون و منو با تهیونگی که بی شباهت به یه ببر زخمی نبود جا گذاشت!
تهیونگ قدم زنان نزدیک شد: یاقوت کبود ها؟
دقیقا نمیدونستم چرا جلوی همه مردا بجز تهیونگ زبونم درازه، اما به تهیونگ که میرسیدم تموم حرفام یادم میرفت و گاردم می اومد پایین.
بااینحال سعی کردم حق به جانب به نظر برسم: خب که چی؟
و خودم رو مشغول شستن دستام نشون دادم.
...ادامه دارد...
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۲.۱k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.