❌ اصکی ممنوع ❌
❌ اصکی ممنوع ❌
"Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part41
قوی تر شدن بوی عطر گوچی نشون میداد تهیونگ داره نزدیک و نزدیک تر میشه و ضربان قلب منم با ریتم قدم های تهیونگ اوج میگرفت: بهت نگفته بودم نسبت به اموالم حساسم؟
تقریبا از پشت بهم چسپیده بود و لحن بم جذابش رو نزدیک گوشم میشنیدم!
آب دهنم رو قورت دادم: من جز اموالت نیستم کیم تهیونگ.
لباشو به گوشم چسپوند: هیچ دلت نمیخاد بدونی بعد از اینکه اون جئون فاکر رو به الفاجم تحویل دادم چی ازش میخام؟
تموم تنم از نفسای گرم و صدای هاتش دم گوشم مور مور میشد: بـ...برام مهم نیست.
دستش رو از کمرم رد کرد و رو شکمم گذاشت: ولی من بهت میگم بیبی گرل، من تو رو ازش میخام!
با بهت سرم رو اوردم بالا و از ایینه به صورت بی نقص و لبای درشتی که با طرز فاکی به گوشم چسپیده بود نگاه کردم.
از تو آیینه تو چشمام خیره شد: تو رو ازش میخام و تا اخر عمرم کنار خودم نگهت میدارم بیب، حتی اگه تو نخای!
زبونش رو رو لاله گوشم کشید: یو مای لیتل هات وولف گرل، اند می...آیم یور هانتر!(تو گرگ دختر هات کوچولوی منی و من...من شکارچی تو ام!)
صدای بمش با اون لهجه انگلیسی درحد فاک جذاب بود!
لبم رو گزیدم: برو عقب.
بیشتر بهم چسپید: و اگه نرم؟!
خاستم جواب بدم که با صدای بلند و وحشتناک گلوله از جا پریدیم.
شوکه به تهیونگ نگاه کردم.اخمی کرد و گفت: احتمالا یه شورشه، پشت سرم بمون.
از دستشویی زد بیرون و منم دنبالش رفتم.صدای داد و فریاد و جیغ، با صدای شلیک ها قاطی شده بود.
با نگرانی دنبال سیترا گشتم. تهیونگ از زیر کتش کلتی بیرون اورد و گفت: نگران الفاجم نباش، حواست به خودت باشه، سعی کن ازم دوور نشی.
با رد شدن گلوله ای درست از کنارمون، تهیونگ دستم رو کشید و پشت ستون پناه گرفتیم.
وحشتزده به پیراهنش چنگ زدم: اونا کی ان؟
منو محکم تو بغلش گرفت و از پشت ستون سرک کشید: نمیدونم، احتمالا چوی و ادماش!
صبر کن ببینم چوی همون کسی نبود که سیترا قرار بود ترتیبشو بده؟
با دیدن مردی که رو به رومون تیر خورد و افتاد رو زمین ناخاسته عق زدم!درسته که تحت تعلیم های تیراندازی و رزمی قرارگرفته بودم، اما هیچ وقت از نزدیک قتل و مرگ یه ادم رو ندیده بودم!
.... ادامه دارد...
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
"Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part41
قوی تر شدن بوی عطر گوچی نشون میداد تهیونگ داره نزدیک و نزدیک تر میشه و ضربان قلب منم با ریتم قدم های تهیونگ اوج میگرفت: بهت نگفته بودم نسبت به اموالم حساسم؟
تقریبا از پشت بهم چسپیده بود و لحن بم جذابش رو نزدیک گوشم میشنیدم!
آب دهنم رو قورت دادم: من جز اموالت نیستم کیم تهیونگ.
لباشو به گوشم چسپوند: هیچ دلت نمیخاد بدونی بعد از اینکه اون جئون فاکر رو به الفاجم تحویل دادم چی ازش میخام؟
تموم تنم از نفسای گرم و صدای هاتش دم گوشم مور مور میشد: بـ...برام مهم نیست.
دستش رو از کمرم رد کرد و رو شکمم گذاشت: ولی من بهت میگم بیبی گرل، من تو رو ازش میخام!
با بهت سرم رو اوردم بالا و از ایینه به صورت بی نقص و لبای درشتی که با طرز فاکی به گوشم چسپیده بود نگاه کردم.
از تو آیینه تو چشمام خیره شد: تو رو ازش میخام و تا اخر عمرم کنار خودم نگهت میدارم بیب، حتی اگه تو نخای!
زبونش رو رو لاله گوشم کشید: یو مای لیتل هات وولف گرل، اند می...آیم یور هانتر!(تو گرگ دختر هات کوچولوی منی و من...من شکارچی تو ام!)
صدای بمش با اون لهجه انگلیسی درحد فاک جذاب بود!
لبم رو گزیدم: برو عقب.
بیشتر بهم چسپید: و اگه نرم؟!
خاستم جواب بدم که با صدای بلند و وحشتناک گلوله از جا پریدیم.
شوکه به تهیونگ نگاه کردم.اخمی کرد و گفت: احتمالا یه شورشه، پشت سرم بمون.
از دستشویی زد بیرون و منم دنبالش رفتم.صدای داد و فریاد و جیغ، با صدای شلیک ها قاطی شده بود.
با نگرانی دنبال سیترا گشتم. تهیونگ از زیر کتش کلتی بیرون اورد و گفت: نگران الفاجم نباش، حواست به خودت باشه، سعی کن ازم دوور نشی.
با رد شدن گلوله ای درست از کنارمون، تهیونگ دستم رو کشید و پشت ستون پناه گرفتیم.
وحشتزده به پیراهنش چنگ زدم: اونا کی ان؟
منو محکم تو بغلش گرفت و از پشت ستون سرک کشید: نمیدونم، احتمالا چوی و ادماش!
صبر کن ببینم چوی همون کسی نبود که سیترا قرار بود ترتیبشو بده؟
با دیدن مردی که رو به رومون تیر خورد و افتاد رو زمین ناخاسته عق زدم!درسته که تحت تعلیم های تیراندازی و رزمی قرارگرفته بودم، اما هیچ وقت از نزدیک قتل و مرگ یه ادم رو ندیده بودم!
.... ادامه دارد...
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۲.۹k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.