🖤فیک زندانی پارت 22🖤
پارت ۲۲ فیک زندانی:
جیمین از اتاق رفت بیرون و درم قفل کرد که ا.ت نتونه فرار کنه.
ا.ت در همین حین داشت نقشه ی فرار از اینجا و لو دادن جای جیمین رو میکشید.
ا.ت:خب اول از همه باید یه جایی رو پیدا کنم که بشه از اونجا فرار کنم حالا کجا؟
بذار برم پنجره رو ببینم (همه ی اینا توی دلش)
و از شانس خوبش از پنجره میشد فرار کرد چون هم ارتفاعش کم بود و هم حفاظ نداشت اما نگهبان ها چی؟
حتما جیمین تا حالا بهشون گفته که نباید بذارن من فرار کنم.
آهان موقعی که جیمین خونه نیست بهشون میگم جیمین بهم زنگ زده گفته برن دنبالش پیش فلانی و دور ترین آدرسو رو بهشون میگن تا برن و من بتونم فرار کنم.
ویو بعد از ظهر ا.ت:
جیمین:ا.ت من بیرون کار دارم و دارم میرم
فکر فرار به سرت نزنه وگرنه بد میبینی😏
ا.ت:باشه بابا.
و جیمین رفت..... ا.ت وقتی مطمعن شد که جیمین به صورت قطعی رفته، رفت کنار پنجره تا ببینه چجوری میره پایین.
با پریدن درسته که ممکن بود که آسیب ببینه ولی چون هیچ وسیله ی دیگه ای نبود مجبور شد از پنجره بپره.
یه ربع بعد ا.ت رفت و نگهبان هارو دست به سر کرد و به دور ترین نقطه ی دنیا فرستاد تا بتونه فرار کنه😁
ا.ت از پنجره به پایین پرید یکم پول توی جیب لباسش داشت که میتونست با همون یه ماشین تاکسی بگیره و دربست ببرتش به شهر.
....
....
....
....
....
....
....
....
خلاصه ا.ت ماشین گرفت و به خونه اش رفت با گوشیش به یونا (دوست ا.ت) زنگ زد و گفت که داره میره اونجا که به آقای چوی(رییس ا.ت و یونا) بگه که یه کار خیلی مهم داره .
ا.ت سریع لباسشو عوض کرد یه آرایش کمرنگ کرد و سوار ماشینش شد و رفت اداره ی پلیس.
وقتی رسید به اونجا سریع به سمت یونا رفت.
یونا به محض دیدن ا.ت سریع بغلش کرد، ا.ت هم همینطور.
یونا:دختر حالت خوبه؟
ا.ت؛:مرسی .یونا دلم واست تنگ شده بود.
یونا:منم همینطور. متاسفم که گذاشتم اون روز توی بار پارک جیمین ببرتت😔
ا.ت:عزیزم اشکالی نداره اون که چیزی نبود، کلی اتفاق افتضاح تر بعد از اون واسم افتاد 😭😢
یونا:چیشد؟ همرو تعریف کن واسم.
ا.ت:جیمین میخواد مجبورم کنه باهاش ازدواج کنم 😢 (و همه ی ماجرا رو واسش تعریف کرد)
یونا:وایی عزیزم بمیرم واست.
ا.ت:خدا نکنه.
یونا:آدرس اونجایی رو که تو رو برد رو بده تا بریم دستگیرش کنیم.
ا.ت:اونجا بیرون از شهر بود، زیاد آدرسو نفهمیدم ولی یه دوربین مخفی کوچولو توی اتاقش وصل کردم به آقای چوی بگو ردش رو بزنه تا بتونیم بریم دستگیرش کنیم.
یونا:وایییییی آفرین ا.ت تو حتی توی بدترین شرایط هم خیلی باهوش.
ا.ت:نظر لطفته. حالا بدو زود باش بریم به آقای چوی هم ماجرا رو بگیم تا جیمین نیومده نکشتتم.
به قرآن میتونم قسم بخورم که اگر این سری گیرم بندازه دخلم رو آورده.
راستی یونا،(یهو ا.ت گریه ش گرفت) جیمین مجبورم کرد باهاش..... .
تا پارت بعد در خماری 😃😁
شرطا برای پارت 23:
30 تا لایک❤
53 تا کامنت📨📱
جیمین از اتاق رفت بیرون و درم قفل کرد که ا.ت نتونه فرار کنه.
ا.ت در همین حین داشت نقشه ی فرار از اینجا و لو دادن جای جیمین رو میکشید.
ا.ت:خب اول از همه باید یه جایی رو پیدا کنم که بشه از اونجا فرار کنم حالا کجا؟
بذار برم پنجره رو ببینم (همه ی اینا توی دلش)
و از شانس خوبش از پنجره میشد فرار کرد چون هم ارتفاعش کم بود و هم حفاظ نداشت اما نگهبان ها چی؟
حتما جیمین تا حالا بهشون گفته که نباید بذارن من فرار کنم.
آهان موقعی که جیمین خونه نیست بهشون میگم جیمین بهم زنگ زده گفته برن دنبالش پیش فلانی و دور ترین آدرسو رو بهشون میگن تا برن و من بتونم فرار کنم.
ویو بعد از ظهر ا.ت:
جیمین:ا.ت من بیرون کار دارم و دارم میرم
فکر فرار به سرت نزنه وگرنه بد میبینی😏
ا.ت:باشه بابا.
و جیمین رفت..... ا.ت وقتی مطمعن شد که جیمین به صورت قطعی رفته، رفت کنار پنجره تا ببینه چجوری میره پایین.
با پریدن درسته که ممکن بود که آسیب ببینه ولی چون هیچ وسیله ی دیگه ای نبود مجبور شد از پنجره بپره.
یه ربع بعد ا.ت رفت و نگهبان هارو دست به سر کرد و به دور ترین نقطه ی دنیا فرستاد تا بتونه فرار کنه😁
ا.ت از پنجره به پایین پرید یکم پول توی جیب لباسش داشت که میتونست با همون یه ماشین تاکسی بگیره و دربست ببرتش به شهر.
....
....
....
....
....
....
....
....
خلاصه ا.ت ماشین گرفت و به خونه اش رفت با گوشیش به یونا (دوست ا.ت) زنگ زد و گفت که داره میره اونجا که به آقای چوی(رییس ا.ت و یونا) بگه که یه کار خیلی مهم داره .
ا.ت سریع لباسشو عوض کرد یه آرایش کمرنگ کرد و سوار ماشینش شد و رفت اداره ی پلیس.
وقتی رسید به اونجا سریع به سمت یونا رفت.
یونا به محض دیدن ا.ت سریع بغلش کرد، ا.ت هم همینطور.
یونا:دختر حالت خوبه؟
ا.ت؛:مرسی .یونا دلم واست تنگ شده بود.
یونا:منم همینطور. متاسفم که گذاشتم اون روز توی بار پارک جیمین ببرتت😔
ا.ت:عزیزم اشکالی نداره اون که چیزی نبود، کلی اتفاق افتضاح تر بعد از اون واسم افتاد 😭😢
یونا:چیشد؟ همرو تعریف کن واسم.
ا.ت:جیمین میخواد مجبورم کنه باهاش ازدواج کنم 😢 (و همه ی ماجرا رو واسش تعریف کرد)
یونا:وایی عزیزم بمیرم واست.
ا.ت:خدا نکنه.
یونا:آدرس اونجایی رو که تو رو برد رو بده تا بریم دستگیرش کنیم.
ا.ت:اونجا بیرون از شهر بود، زیاد آدرسو نفهمیدم ولی یه دوربین مخفی کوچولو توی اتاقش وصل کردم به آقای چوی بگو ردش رو بزنه تا بتونیم بریم دستگیرش کنیم.
یونا:وایییییی آفرین ا.ت تو حتی توی بدترین شرایط هم خیلی باهوش.
ا.ت:نظر لطفته. حالا بدو زود باش بریم به آقای چوی هم ماجرا رو بگیم تا جیمین نیومده نکشتتم.
به قرآن میتونم قسم بخورم که اگر این سری گیرم بندازه دخلم رو آورده.
راستی یونا،(یهو ا.ت گریه ش گرفت) جیمین مجبورم کرد باهاش..... .
تا پارت بعد در خماری 😃😁
شرطا برای پارت 23:
30 تا لایک❤
53 تا کامنت📨📱
۱۳.۹k
۰۶ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.