𝐏𝟔
𝐏𝟔
با نور خورشید که به صورتش میخورد از خواب بیدار شد. به چهره ی زیبای مرد کنارش خیره شده بود. آروم از جاش بلند شد و به آشپزخونه رفت و شروع با آماده کردن صبحانه کرد. بعد از آماده شدن صبحانه به طبقه ی بالا رفت و آروم گونه ی تهیونگ و بوسید و با صدای لطیفش گفت : عزیزم صبحانه رو آماده کردم. بیا صبحانه بخوریم.
تهیونگ لبخندی زد و با خواب آلودگی گفت: پس امروز تو صبحانه درست کردی؟
دخترو کشید و انداخت تو بغلش : فک کنم فهمیده بودی که ددی چقدر دست پختتو دوست داره.
_ بیا دیگه الان سرد میشه ها.
+ باشه الان میام.
با هم به پایین رفتن و شروع به خوردن صبحانه کردن.
+ میخوای امروز بریم بیرون؟
_ فکر خوبیه. کجا بریم؟
+ یه پاساژی هست تو شهر که میگن خیلی باحاله. میخوای بریم اونجا؟
_ پاساژ جدید؟ باید جالب باشه.
تهیونگ که منظور دخترو فهمیده بود لبخندی از رضایت زد و فنجان قهوشو به دست گرفت.........
خب طبق قولم براتون گذاشتم.
لایک یادتون نره 💖
خیلی دوستون دارم بایی ❤❤
با نور خورشید که به صورتش میخورد از خواب بیدار شد. به چهره ی زیبای مرد کنارش خیره شده بود. آروم از جاش بلند شد و به آشپزخونه رفت و شروع با آماده کردن صبحانه کرد. بعد از آماده شدن صبحانه به طبقه ی بالا رفت و آروم گونه ی تهیونگ و بوسید و با صدای لطیفش گفت : عزیزم صبحانه رو آماده کردم. بیا صبحانه بخوریم.
تهیونگ لبخندی زد و با خواب آلودگی گفت: پس امروز تو صبحانه درست کردی؟
دخترو کشید و انداخت تو بغلش : فک کنم فهمیده بودی که ددی چقدر دست پختتو دوست داره.
_ بیا دیگه الان سرد میشه ها.
+ باشه الان میام.
با هم به پایین رفتن و شروع به خوردن صبحانه کردن.
+ میخوای امروز بریم بیرون؟
_ فکر خوبیه. کجا بریم؟
+ یه پاساژی هست تو شهر که میگن خیلی باحاله. میخوای بریم اونجا؟
_ پاساژ جدید؟ باید جالب باشه.
تهیونگ که منظور دخترو فهمیده بود لبخندی از رضایت زد و فنجان قهوشو به دست گرفت.........
خب طبق قولم براتون گذاشتم.
لایک یادتون نره 💖
خیلی دوستون دارم بایی ❤❤
۷.۶k
۱۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.