پارت
پارت ۳
---
وقتی مایکی خم شد و نفس گرمش روی گوش ا/ت خورد، ناگهان لرزهای در وجود ا/ت افتاد. قلبش تندتر زد و ناخودآگاه کمی عقب رفت.ا/ت سعی کرد فاصله اش را حفظ کند.
اما تعادلش را از دست داد و با کسی برخورد کرد…
صدای آرام اما غریب برخوردی توی هوا پیچید:
«اُه!»
و چشمش افتاد به میتسویا. چهرهی سرد و زیباش در فاصلهی نزدیک، با نگاه نافذ و کمی کنجکاو، ا/ت را به شدت تحت فشار گذاشت. لبهایش آرام تکان خورد:
«تو... انسان هستی؟»
نفسش در گوش ا/ت پیچید و بوی خونآشامی ملایمی داشت که باعث شد قلبش تندتر بزند.ا/ت حس کرد هیچ راه فراری ندارد.
مایکی از پشت لبخند زد و کمی عقب رفت، انگار میخواست واکنش میتسویا را ببیند:
«مواظب باش، اینجا همه کنجکاو هستن… اما هیچکس جرئت نمیکنه بهش دست بزنه.»
میتسویا فقط سر تکان داد، اما نگاهش پر از سوال و کمی تهدید بود. در همان لحظه ا/ت فهمید، ورودش به قصر تازه شروع یک دنیای خطرناک و هیجانانگیز است، جایی که حتی نفس یک خونآشام میتواند ا/ت را به لرزه انداخت
---
وقتی مایکی خم شد و نفس گرمش روی گوش ا/ت خورد، ناگهان لرزهای در وجود ا/ت افتاد. قلبش تندتر زد و ناخودآگاه کمی عقب رفت.ا/ت سعی کرد فاصله اش را حفظ کند.
اما تعادلش را از دست داد و با کسی برخورد کرد…
صدای آرام اما غریب برخوردی توی هوا پیچید:
«اُه!»
و چشمش افتاد به میتسویا. چهرهی سرد و زیباش در فاصلهی نزدیک، با نگاه نافذ و کمی کنجکاو، ا/ت را به شدت تحت فشار گذاشت. لبهایش آرام تکان خورد:
«تو... انسان هستی؟»
نفسش در گوش ا/ت پیچید و بوی خونآشامی ملایمی داشت که باعث شد قلبش تندتر بزند.ا/ت حس کرد هیچ راه فراری ندارد.
مایکی از پشت لبخند زد و کمی عقب رفت، انگار میخواست واکنش میتسویا را ببیند:
«مواظب باش، اینجا همه کنجکاو هستن… اما هیچکس جرئت نمیکنه بهش دست بزنه.»
میتسویا فقط سر تکان داد، اما نگاهش پر از سوال و کمی تهدید بود. در همان لحظه ا/ت فهمید، ورودش به قصر تازه شروع یک دنیای خطرناک و هیجانانگیز است، جایی که حتی نفس یک خونآشام میتواند ا/ت را به لرزه انداخت
- ۱.۲k
- ۳۱ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط