🍃زندگی متفاوت
🌚فصل دوم
پارت111
#paniz
پنچره اتاق باز کردم یکم هوا بیاد تو
باد نسیم سردی خورد تو صورتم
هوا خیلی سرد شده بود نسبت به قبل در وا شد رضا اومد تو
لبخند رو صورتش بود معلوم که دست پر اومده
اومد جلو بغلم کرد
رضا:خب حال عشق من چطوره
پانیذ:عالی ولی از اینجا بریم بهتر هم میشم
بوسه ای زد رو موهام
رضا:میریم زود از اینجا میریم
پانیذ:هوا سرد شدههاا
رضا:اوممم تو سردته
پانید:نوچ
رضا:خوبه
پانیذ:بریم پایین هوا بخوریمم
رضا:بریم
لباسم پوشیدم با هم رفتیم پایین تا قدم بزنیم....
#mhrb
گوشی رو قطع کردم
گذاشتم رو میز
مهشاد:خوب بودن حالشون چطور بود
محراب:عالی بودن پس فردا مرخص میشه
مهشاد:دیدی بهت گفتم به من اعتماد کن همه چی درست میشه اقا محراب
محراب:مگه میشه من به خانومم اعتماد نکنم قبلا اعتماد کردم نتیجه اش هم دیدمم گلم خب برنامه چیه
مهشاد:شب دور هم سه تا خانواده کنار هم شام بخوریم وقت بگزرونیم بعد مدت ها هوم چطوره
محراب:اخ اخ گفتی دلم بر اون دوتا وروجکا تنگ شده میگم مهشادم
مهشاد:جانمم بگو
محراب:میگم 3 تا دختر بیاریم 1 یدونه پسر
مهشاد:اومم اونوقت چرا یدونه پسر
محراب:چون پسره حامی مامانش میشهه
مهشاد:اومم خب اون وقت کی میارتشون کی حوصله داره نگهشون داره
محراب:خودمم اگه باشه از کارمم میزنم میام پیشت با هم دیگه مراقبشون میشیم فک کن یه عالمه بچه داشته باشیی
مهشاد:هووییی اونوقت که من سر زا میرمم که
محراب:نخیرم شما پیشه خودم میمونی سر زا کنارتم با هم تماشا میکنیم بدنیا اومدن رو
مشتی حواله ی سینه ام کرد
مهشاد:بی تربیتت خجالتم نمیکشه
محراب:دروغ میگم
حالت صورتش یه جوری کرد و من فهمیدم این حالت چهره چیه
به خودم فشردمش
محراب:ببخشید روباه کوچولووی مننن
مهشاد که هیچ وقت طاقت قهری رو نداشت فقط خودش رو لوس میکرد
محراب:من که میدونم داری ناز میکنی ولی من نازت هم میخرم خشگله.....
بچها میدونم نبودم درگیر چندتا مشکلات بودم
بعد هم اینکه شما دوس دارین این پیج پانلئو بمونه یا نه اگه نه من این پیج رو محراشاد میکنم نظراتتون رو برام بگین چون واقعا بر من ارزش داره
پارت111
#paniz
پنچره اتاق باز کردم یکم هوا بیاد تو
باد نسیم سردی خورد تو صورتم
هوا خیلی سرد شده بود نسبت به قبل در وا شد رضا اومد تو
لبخند رو صورتش بود معلوم که دست پر اومده
اومد جلو بغلم کرد
رضا:خب حال عشق من چطوره
پانیذ:عالی ولی از اینجا بریم بهتر هم میشم
بوسه ای زد رو موهام
رضا:میریم زود از اینجا میریم
پانیذ:هوا سرد شدههاا
رضا:اوممم تو سردته
پانید:نوچ
رضا:خوبه
پانیذ:بریم پایین هوا بخوریمم
رضا:بریم
لباسم پوشیدم با هم رفتیم پایین تا قدم بزنیم....
#mhrb
گوشی رو قطع کردم
گذاشتم رو میز
مهشاد:خوب بودن حالشون چطور بود
محراب:عالی بودن پس فردا مرخص میشه
مهشاد:دیدی بهت گفتم به من اعتماد کن همه چی درست میشه اقا محراب
محراب:مگه میشه من به خانومم اعتماد نکنم قبلا اعتماد کردم نتیجه اش هم دیدمم گلم خب برنامه چیه
مهشاد:شب دور هم سه تا خانواده کنار هم شام بخوریم وقت بگزرونیم بعد مدت ها هوم چطوره
محراب:اخ اخ گفتی دلم بر اون دوتا وروجکا تنگ شده میگم مهشادم
مهشاد:جانمم بگو
محراب:میگم 3 تا دختر بیاریم 1 یدونه پسر
مهشاد:اومم اونوقت چرا یدونه پسر
محراب:چون پسره حامی مامانش میشهه
مهشاد:اومم خب اون وقت کی میارتشون کی حوصله داره نگهشون داره
محراب:خودمم اگه باشه از کارمم میزنم میام پیشت با هم دیگه مراقبشون میشیم فک کن یه عالمه بچه داشته باشیی
مهشاد:هووییی اونوقت که من سر زا میرمم که
محراب:نخیرم شما پیشه خودم میمونی سر زا کنارتم با هم تماشا میکنیم بدنیا اومدن رو
مشتی حواله ی سینه ام کرد
مهشاد:بی تربیتت خجالتم نمیکشه
محراب:دروغ میگم
حالت صورتش یه جوری کرد و من فهمیدم این حالت چهره چیه
به خودم فشردمش
محراب:ببخشید روباه کوچولووی مننن
مهشاد که هیچ وقت طاقت قهری رو نداشت فقط خودش رو لوس میکرد
محراب:من که میدونم داری ناز میکنی ولی من نازت هم میخرم خشگله.....
بچها میدونم نبودم درگیر چندتا مشکلات بودم
بعد هم اینکه شما دوس دارین این پیج پانلئو بمونه یا نه اگه نه من این پیج رو محراشاد میکنم نظراتتون رو برام بگین چون واقعا بر من ارزش داره
۱۴.۰k
۱۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.