جیمین:اومدی
جیمین:اومدی
بلا:اوم....ببین برات مراقبت های پوستی اوردم...بزن به پوستت
جیمین:عههههه مرسی....باهم بزنیم؟
بلا:نه من میرم پیش یونجون یکم....دلش برام تنگ شده
جیمین:حق داره...برو ولی زود برگرد...
بلا:باشه
جیمین:بلا
بلا:بله؟
جیمین:اون زخما چین؟
بلا:اا اینا چیزه تصادف ریزی داشتم
جیمین:ببینمتتت...چه تصادفی...چقدر زخم شدییی؟
بلا:نه چیزی نیس
جیمین:یعنی چی چیزی نیس بده ببینمت
بلا:با دقت زخمامو چک میکرد..الان نگرانه منه؟پارک جیمین عضو گروه بی تی اس نگرانه منه؟واقعا؟ولی چرا؟
جیمین:برات کرم میزنم چون اینجا پانسمان نداریم...!ولی مراقب خودت باش لطفا...چیزیت بشه...یونجون ناراحت میشه
بلا:توچی؟
سرش رو آورد بالا و به چشام زل زد
جیمین:منم ناراحت میشم!
بلا:چیزی نگفتم...برا زخم هام کرم زدم و بعد از توصیه های فراوان گذاشت برم...باز اطراف رو نگاه کردم و بعد از اینکه چیزی ندیدم سوار شدم و حرکت کردم به سمت خونه...بعد از چند دقیقه رسیدم و وارد شدم
بلا:یونجوناااا...یونجونن کجایی؟
هرچی صداش میزدم نبود...رفتم تو اتاقش...اتاقش بهم ریخته بود، اون همیشه اتاقش رو تمیز نگه میداشت...نگو که
حرفم با ضربه ای که به سرم خورد ناقص موند...افتادم رو زمین که دیدم یکی بالا سرمه اما دیدم تار بود و معلوم نبود کی بود...تلاش کردم بلند شم اما با لگدی که بهم زد بیهوش شدم...
بلا:اوم....ببین برات مراقبت های پوستی اوردم...بزن به پوستت
جیمین:عههههه مرسی....باهم بزنیم؟
بلا:نه من میرم پیش یونجون یکم....دلش برام تنگ شده
جیمین:حق داره...برو ولی زود برگرد...
بلا:باشه
جیمین:بلا
بلا:بله؟
جیمین:اون زخما چین؟
بلا:اا اینا چیزه تصادف ریزی داشتم
جیمین:ببینمتتت...چه تصادفی...چقدر زخم شدییی؟
بلا:نه چیزی نیس
جیمین:یعنی چی چیزی نیس بده ببینمت
بلا:با دقت زخمامو چک میکرد..الان نگرانه منه؟پارک جیمین عضو گروه بی تی اس نگرانه منه؟واقعا؟ولی چرا؟
جیمین:برات کرم میزنم چون اینجا پانسمان نداریم...!ولی مراقب خودت باش لطفا...چیزیت بشه...یونجون ناراحت میشه
بلا:توچی؟
سرش رو آورد بالا و به چشام زل زد
جیمین:منم ناراحت میشم!
بلا:چیزی نگفتم...برا زخم هام کرم زدم و بعد از توصیه های فراوان گذاشت برم...باز اطراف رو نگاه کردم و بعد از اینکه چیزی ندیدم سوار شدم و حرکت کردم به سمت خونه...بعد از چند دقیقه رسیدم و وارد شدم
بلا:یونجوناااا...یونجونن کجایی؟
هرچی صداش میزدم نبود...رفتم تو اتاقش...اتاقش بهم ریخته بود، اون همیشه اتاقش رو تمیز نگه میداشت...نگو که
حرفم با ضربه ای که به سرم خورد ناقص موند...افتادم رو زمین که دیدم یکی بالا سرمه اما دیدم تار بود و معلوم نبود کی بود...تلاش کردم بلند شم اما با لگدی که بهم زد بیهوش شدم...
۴.۰k
۲۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.