پارت72
پارت72
ات
صبح بیدار شدم و رفتم دوش گرفتم و لباسم رو پوشیدم و موهام رو درست کردم یه آرایش ساده کردم و رفتم پایین فقط مادر و دامیا و م/جین: نشسته بدون سره میز صبحانه منم رفتم نشستم و شروع یه خوردم صبحانه کردم
م/ج: ات امروز چه خوشگل شدی
دامیا: رویه کدو تنبل خط بکشی هندونه نمیشه
م/ج: یعنی چی
دامیا: هیچی کسی که میفهمید فهمید دیگه لازم نیست بگم
ات
به حرفاش گوش نکردم صبحانه مو خوردم و بلند شدم رفتم حیات قصر
م/ج: من سیر شدم
بلند شدم و رفتم
دامیا: ایش مادر تو چرا به این ات یه چیزی نمیگی م/جین: بجای این حرفای الکی برو بچه دار شو اگه بچه یه ات پسر باشه چی ها اونجا دیگه چیکار میکنی {با عصیانیت}
دامیا: باشه اما هرگز بچه ای ات پسر نمیشه بچه ای من پسر میشه
م/جین: بچه ای که اصلا وجود نداره
دامیا: نگران نباشید کاری میکنم تا وجود داشته باشه
ات
با هونگجه: رفتم باغ قصر اونجا داشتم قدم میزدم
که یاد هیو افتادم خیلی ناراحت شدم
هونگجه: دوشیزه چیزی شد که ناراحت شدین
ات: یاد هیو افتادم
هونگجه: ناراحت نباشید
ات: چطور ناراحت نشم
کله روز همینجوری گذشت تا اینکه عصر شد و پادشاه و ژنرال ها و مقامات بالا همه تویه اتاق نشسته بودن و منتظر جیمین و پرنس جین بودن تویه سالون نشسته بودم که دامیا و دور تر از من نشست انگار حالش خوب نبود
دامیا تو خوبی
دامیا: نه خوب نیستم و اینم به تو مربوط نیست
ات: باشه
م/ج: دامیا دخترم چرا بالا آوردی
دامیا: نمیدونم خیلی حالت تهوع دارم
ات
جیمین چرا نمیاد دیگه
لوکا: پادشاه پرنس ها اومدن
پرنس ها اومدن قرار داد ها رو ازشون گرفتم پرنس ها نشستن میخواستم بخونم که پادشاه گفت خودش می خونه منم دادم بهشون پادشاه قرار داد ها رو خوند
پادشاه : قرار داد ها رو خوندم و فقط یه نفر برنده شده و اون برنده پادشاه آینده ایتالیا خواهد شد اون
اسلاید 2 لباس ات
به نظرتون کیه》
این داستان ادامه دارد
ات
صبح بیدار شدم و رفتم دوش گرفتم و لباسم رو پوشیدم و موهام رو درست کردم یه آرایش ساده کردم و رفتم پایین فقط مادر و دامیا و م/جین: نشسته بدون سره میز صبحانه منم رفتم نشستم و شروع یه خوردم صبحانه کردم
م/ج: ات امروز چه خوشگل شدی
دامیا: رویه کدو تنبل خط بکشی هندونه نمیشه
م/ج: یعنی چی
دامیا: هیچی کسی که میفهمید فهمید دیگه لازم نیست بگم
ات
به حرفاش گوش نکردم صبحانه مو خوردم و بلند شدم رفتم حیات قصر
م/ج: من سیر شدم
بلند شدم و رفتم
دامیا: ایش مادر تو چرا به این ات یه چیزی نمیگی م/جین: بجای این حرفای الکی برو بچه دار شو اگه بچه یه ات پسر باشه چی ها اونجا دیگه چیکار میکنی {با عصیانیت}
دامیا: باشه اما هرگز بچه ای ات پسر نمیشه بچه ای من پسر میشه
م/جین: بچه ای که اصلا وجود نداره
دامیا: نگران نباشید کاری میکنم تا وجود داشته باشه
ات
با هونگجه: رفتم باغ قصر اونجا داشتم قدم میزدم
که یاد هیو افتادم خیلی ناراحت شدم
هونگجه: دوشیزه چیزی شد که ناراحت شدین
ات: یاد هیو افتادم
هونگجه: ناراحت نباشید
ات: چطور ناراحت نشم
کله روز همینجوری گذشت تا اینکه عصر شد و پادشاه و ژنرال ها و مقامات بالا همه تویه اتاق نشسته بودن و منتظر جیمین و پرنس جین بودن تویه سالون نشسته بودم که دامیا و دور تر از من نشست انگار حالش خوب نبود
دامیا تو خوبی
دامیا: نه خوب نیستم و اینم به تو مربوط نیست
ات: باشه
م/ج: دامیا دخترم چرا بالا آوردی
دامیا: نمیدونم خیلی حالت تهوع دارم
ات
جیمین چرا نمیاد دیگه
لوکا: پادشاه پرنس ها اومدن
پرنس ها اومدن قرار داد ها رو ازشون گرفتم پرنس ها نشستن میخواستم بخونم که پادشاه گفت خودش می خونه منم دادم بهشون پادشاه قرار داد ها رو خوند
پادشاه : قرار داد ها رو خوندم و فقط یه نفر برنده شده و اون برنده پادشاه آینده ایتالیا خواهد شد اون
اسلاید 2 لباس ات
به نظرتون کیه》
این داستان ادامه دارد
۳.۴k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.